عنوان | |
نوع همایش | غیر عمومی |
زمان برگزاری |
گزارش خبری
متن کامل
جنبه نوشتاري دارد تا عملي كه ريشه در فرهنگ جوامع دارد. و فعاليت هاي زنان در سراسر تاريخ سياسي - اجتماعي كشورهاي مختلف همواره وجود داشته است ولي متأسفانه زمامداران بهايي براي آن قائل نشده اند و نويسنده عوامل گوناگوني را براي اين بي توجهي برمي شمرد مانند عوامل اقتصادي، فرهنگي، آموزشي و نيز يادآور مي شود كه خود زن
در اين مقاله نويسنده پس از تعريف جامعه مدني به بررسي نقش زنان در جامعه مدني و بررسي تطبيقي نقش مدني زنان در جوامع مختلف مي پردازد. نويسنده معتقد است برابري سياسي زنان با مردان در جوامع بيشتر جنبه نوشتاري دارد تا عملي كه ريشه در فرهنگ جوامع دارد. و فعاليت هاي زنان در سراسر تاريخ سياسي - اجتماعي كشورهاي مختلف همواره وجود داشته است ولي متأسفانه زمامداران بهايي براي آن قائل نشده اند و نويسنده عوامل گوناگوني را براي اين بي توجهي برمي شمرد مانند عوامل اقتصادي، فرهنگي، آموزشي و نيز يادآور مي شود كه خود زنان نيز داراي رفتار سياسي ويژه اي هستند كه قابل تأمل است.در اين مقاله نويسنده پس از تعريف جامعه مدني به بررسي نقش زنان در جامعه مدني و بررسي تطبيقي نقش مدني زنان در جوامع مختلف مي پردازد. نويسنده معتقد است برابري سياسي زنان با مردان در جوامع بيشتر جنبه نوشتاري دارد تا عملي كه ريشه در فرهنگ جوامع دارد. و فعاليت هاي زنان در سراسر تاريخ سياسي - اجتماعي كشورهاي مختلف همواره وجود داشته است ولي متأسفانه زمامداران بهايي براي آن قائل نشده اند و نويسنده عوامل گوناگوني را براي اين بي توجهي برمي شمرد مانند عوامل اقتصادي، فرهنگي، آموزشي و نيز يادآور مي شود كه خود زنان نيز داراي رفتار سياسي ويژه اي هستند كه قابل تأمل است.
ییییی
متن کامل نشست هم اندیشی «بازخوانی اندیشه های مرنیسی»
سرکار خانم علاسوند
فاطمه مرنیسی جزء دسته ای از روشنفکرانی است که پس از 1967 در تاریخ عرب پیدا شدند. سال 1967 و جنگ شش روزه و حزیمت عربی در مقابل اسراییل و قدرت های حامی او، برای بسیاری از روشنفکران عرب یک نقطه عطف به حساب می آید، زیرا تمام اهداف و آرزوهایی که ناسیونال عرب مطرح می کرد در شش روز به باد رفت و تمام قدرتی که آنها به پشتوانه تراث خودشان و دوره شکوفایی خلافت اسلامی برای مردم خودشان ترسیم می کردند، همه این میراث در برابر مردم از میان رفت. آنقدر این حزیمت عربی برای دسته ای از اندیشمندان و روشنفکران عربی خار کننده بود که در اکثر کتاب های این گروه، آنها به تحلیل شکست جهان عرب با همه ائتلاف خود در برابر یک قدرت نوپا پرداخته اند.
از این جهت یک نوع تحلیل ریشه یابانه در میان نوشته های این نویسندگان عرب به وضوح به چشم می خورد و بخشی از تفکر جهان عرب به تحلیل اینکه چرا در این جنگ با وجود همه سرمایه های مالی و انسانی شکست خوردیم و چرا این اتفاق برای کشورهای عربی افتاد، معطوف شد.
بخش عمده ای از این تحلیل ها به تحلیل فرهنگی جوامع برمی گشت و این اندیشمندان نواندیش به تحلیل فرهنگی جامعه خود پرداخته و از زوایای مختلف آن را مورد بررسی قرار دادند.
بخشی از این تحلیل ها، تحلیل های مونث و شناخت وضعیت زنان بود که نه فقط مرنیسی بلکه بخشی از این روشنفکران به تحلیل وضعیت زنان به عنوان یک بخش مهمی از جهان عرب با همه مختصات و ویژگی هایی که داشت، پرداختند و البته مرنیسی قرائت زنانه بیشتری از این ریشه های فرهنگی ارایه کرده است.
این مساله که نیمی از جامعه عربی عاطل و باطل است و مسایل دیگر از جمله بی سوادی و مشکلات ضعف فرهنگی که در افکار و اندیشه های زنان عرب وجود دارد، مسایلی بود که باعث شد تحولاتی که اندیشمندان عرب می خواستند در جهت آفرینش یک جامعه عرب نوین و پویا ایجاد کنند، بخشی به بررسی وضعیت زنان اختصاص یابد.
مساله بعد اینکه آنها سعی در بازخوانی تراث داشتند. کلمه تراث واژه ای پرتکرار در ادبیات این روشنفکران از جمله مرنیسی است. در واقع بخشی از کسانی که به دنبال حفظ تراث بودند در الازهر)نماینده رسمی در مصر) و در گروه اخوان المسلمین بودند، اما نواندیشان کسانی بودند که به جهات مختلف تراث را قابل ارزیابی می دانستند. منظور از تراث مجموعه مجامیع فقهی و برداشت های فقها از قرآن و سنت است که در کتب فقهی و تفسیری بسیار متراکم نوشته شده است. تراث تا زمانی که اینچنین مورد ارزیابی قرار نگرفته بود از سرمایه های مقدس و غیرقابل بحث در جهان اسلام بشمار می رفت، اما این اندیشمندان بسیار بی محابا و متهورانه به نقد تراث پرداختند.
به نظر می رسد نوع بازخوانی مرنیسی درباره تراث با دیگران از جمله ابوزید تفاوت دارد. کسانی همچون ابوزید علاقه دارند تراث را کنار گذاشته و به نوعی فهم جایگزین از قرآن کریم ارایه کنند، اما در کتب مرنیسی او علاقه مند است که تراث را پالایش کرده و مسایلی که مخفی مانده است، به ویژه آنها که به زندگی زنان برمی گردد را مطرح کند.
مرنیسی سعی می کند تقابلی را که در وهله اول در کلمات او میان سنت و مدرنیته وجود دارد را کم کند و با استناد به بخش های غیرقابل ذکری که در تراث وجود دارد، مواردی را مطرح کند که می توانند با جریان های مدرن سازگار بوده و ادغام شوند و جامعه ای پیشرو و متمدن در جهان عربی بسازند.
نکته دیگر بحث تأنیث است، یعنی مرنیسی در مقایسه با دیگران، در رابطه با بررسی تراث و دیگر مباحث به جهات زنانه آنها علاقه مند است و مسایلی را که در بحث سلطه و دموکراسی در ادبیات و یا در تحلیل های جامعه شناختی گذشته و حال مطرح می کند، معمولا به بحث های زنانه آن علاقه مند است.
مرنیسی حتی معتقد است که یکی از محورهای اصلی تفکر شیعه و سنی که این اختلاف و فاصله را در اعتلاف مسلمین ایجاد کرده است، مسایل مربوط به زنان است.
ویژگی دیگر در کتب مرنیسی، بی اعتنایی او به تعریف از حجت و حجیت است. ایشان در کتب خود تلاش می کند بگوید آنچه به عنوان برداشت فقها اتفاق افتاد چیزی غیر از اصل دین است و اصل دین را که همان قرآن و سنت است را منصفانه بررسی کنید راههایی وجود دارد برای تشخیص درست و نادرست و راههایی را که او در کتب خود ذکر می کند، همان راههایی است که اهل حدیث برای تشخیص حدیث صحیح از ناصحیح بیان می کنند.
در عین حال پایبندی به اصول و قواعد در قرائت مرنیسی از وضعیت زن در تراث نمی بینیم. آنجایی که می خواهد از جایگاه زن در مساله سیاسی در اسلام بحث کند، برای او اهمیتی ندارد که رفتار سیاسی که ملاک تحلیل قرار گرفته است، مورد تایید پیامبر باشد یا خیر، لذا استناد جدی به حرکت عایشه می کند و دیگر مسایل در نقد این حرکت را نادیده می گیرد و در جای دیگر وقتی می خواهد از وضعیت زنان عربی سخن بگوید و اینکه پیامبر اکرم(ص) جامعه را ساخته است که زنان قدرتمند و بی باک در آن جامعه تربیت شده اند، صریحا از هند همسر ابوسفیان به عنوان یکی از این نمونه ها یاد کرده و درباره او قلم فرسایی می کند. گاهی اوقات تعابیر مرنیسی درباره حجیت فریبنده است.
مساله دیگر که یکی از اصلی ترین مسایل است، تاکید او بر گزاره و آموزه های فمینیستی است؛ یعنی وقتی وارد متون آن میشویم حرف جدیدی بعنوان شاغول یا تراز برای فهم و تحلیل مسئله های جهان اسلام وجود ندارد بجز همان مواردی که فکر فمینیسمی در اختیار آن قرار داده است. مثلا تاکیدی که بر شباهت های جنسیتی بین زن و مرد و بی اهمیتی تحت بیولوژیکی و فرهنگی بودن تفاوت ها و یا مسائلی که بعنوان الهیات اسلامی ارائه میکند، تمامی آن ها برگردان اسلامی شده تحلیل های فمینیستی است؛ بنابراین پایه اصلی بحث های مرنیسی فکر فمینیستی است که سعی میکند تفکرات اسلامی رو با معیارهای فمینیستی سنجش و تنظیم کند.
دکتر محمد تقی کرمی:
در ابتدا دو موضوع رو مطرح میکنم که مسئله مرنیسی چیست و آیا مسئله مرنیسی میتواند مسئله جامعه ما باشد یا خیر؟
مرنیسی رو جامعه شناسی بدانیم که استدرادا به مباحث زنان میپردازه یا اساسا مسئله زنان پروژه اصلی ایشان هست. ما این بحث رو نه تنها در گفتگوی مرنیسی بلکه در گفتگو با عمده فمینیست های اسلامی شاخ آفریقا لازم داریم.
ورژن خاورمیانه ای تحصیلات تکمیلی در اروپا، یعنی از کشورهایی مثل ایران، ترکیه، عربستان، مراکش، تونس، الجزایر افرادی رو پذیرش میکنند و این فراد رو در دوره های تحصیلاتی تکمیلی آموزش و پروژه هایی رو در غالب رشته های جامعه شناسی، روانشناسی و فلسفه برای این افراد تعریف میکنند.
پیش فرض این هست که توقعی که از فارغ التحصیل خاورمیانه ای در فرانسه، انگلیس و دیگر کشورهای اروپایی داریم در مقایسه با کسی که بومی این کشورها هستند و در این کشورها تحصیلات آکادمیک کرده و یا فارغ التحصیل مقاطع آموزش عالی میشوند انتظارات متفاوتی وجود دارد. این انتظار برای ما از جهت شناخت تیپ افرادی که میخوانند، مینویسند و دستور کارهای پژوهشی آنها بسیار مهم می باشد.
در واقع انتظار دانشگاه هایی مثل آکسفورد، سوربن و کمتر کمبریج که آن را برجسته میکنند این هست که افرادی که از خاورمیانه می آیند در واقع پروژه های این دانشگاه را در کشورهای خود اجرا و اطلاعاتی رو از این کشورها به آنها بدهند.
بطور مثال اجازه تحقیق در خصوص مسئله جنسیت در یک کشور اروپایی مثل مونیخ را نمیدهند ولی همین مسئله و پژوهش در شهرهایی مثل اصفهان و یا مشهد مورد استقبال و حمایت قرار میگیرد.
در واقع پذیرش و تحصیلات افراد خاورمیانه در کشورهای اروپایی یک پروژه می باشد و تلقی یک فارغ التحصیل جامعه شناسی از این دانشگاه ها با یک جامعه شناس در ایران کاملا متفاوت است.
عمده کارهای جامعه شناسی شاخ آفریقا ادبیاتی متفاوت با ادبیات جامعه شناسی آمریکا و اروپا داشته و بیشتر این موضوعات در خصوص قرآن، سنت و جامعه شناسی تاریخی تفصیلی است.
جامعه شناسان فارغ التحصیل از این دانشگاه ها جامعه شناسان خاصی بوده و با فارغ التحصیل جامعه شناسی از دانشگاه تهران کاملا متفاوت می باشد و کمتر دغدغه کارهای پیمایشی و وضعیت حال جوامعشون رو داشته و بیشتر نگاه تاریخی و تفصیلی دارند.
در کل میتوان گفت مرنیسی جامعه شناسی است که بر اساس نوع پروژه ای که برای آنها تعریف شده عمل میکند و مسئله آنها مسئله زنان میتواند باشد. جمع نگاه دکتر دهقان و بدری به این مسئله درست بوده و میتوان گفت مرنیسی جامعه شناسی است که مسئله آن مسئله زنان هست که این مسئله هم در پروژه دکتری و مابقی پروژه های ایشان قابل مشاهده می باشد.
وقتی صحبت از شاخ آفریقا به میان می آید دو مورد رو باید مورد توجه قرار داد، شاخ آفریقا بواسطه دریای مدیترانه با اروپا همسایه است به همین علت سالها مستعمره فرانسه بوده و زبان فرانسوی در بیشتر این کشورها زبان رسمی و دیگر کشور ها زبان دوم می باشد و حتی در بسیاری از نقاط نوشتار و گفتار زبان فرانسوی داشته و خیلی از این افراد در دانشگاه های فرانسوی پذیرش میشوند.
بنابراین در اغلب کارهای پژوهشی آن ها غلبه فرهنگ فرانسوی و پسا ساختار اداری قابل مشاهده است و اغلب رویکردها، رویکردهای پسا ساختار گرایی و تحلیل ها عمدتا تاریخی تفصیلی می باشد که با سنت فرانسوی سازگار است.
مسئله مرنیسی مسئله و دغدغه تمامی فمینیست ها می باشد، تایید گفته دکتر دهقان غلبه هدف سیاسی بر هدف علمی است که در کنار این مولفه اصولا یک جریان فمینیستی جنسیت رو امر برساخت میداند منتها این تعبیر که مسئله مرنیسی این می باشد که جنسیت در جامعه برساخت شده است خیلی نمیتواند ما رو در واقع دلالت کنه بر آن چیزی که هدف اصلی خانم مرنیسی است.
مسئله ای که عمدتا در خصوص برساخت جنسیت عنوان میشه غلبه فرهنگ در ساخت اجتماعی جنسیت است؛ یعنی آن چیزی که زنانگی رو در جامعه رغم میزند و میسازد. در واقع فرهنگ از طریق زبان و نظام های تربیتی یک ثنویتی رو بین نقش ها و هویت های زنانه و مردانه در جامعه ایجاد میکند.
در زمینه بحث در خصوص فرهنگ احتیاج به تفاوت قائل شدن بین جامعه ایرانی و عربی می باشد. مثالی کوتاه از آقای دینانی نقل کرده که از یک جهت مقرب و از هزار جهت مبعد می باشد. بقول آقای دینانی وقتی شما با یک عرب زبان صحبت میکنید باید بدانید که اسلام برای این فرد تا شما که یک فارسی زبان هستید کمتر معنای دین را دارد، دین برای یک عرب منبع فرهنگ می باشد.
عمده مولفه های زبانی مولفه های فرهنگی با گزاره های دینی و تاریخی که این تاریخ ممزوج از جزییات عربی و اسلامی است. برای کشورهای عرب زبان در این منبع فرهنگ عمدتا دین عربی است.
از نگاه آنها دین عربی بدین معناست که اسلام رو برای عرب زبان ها میدانند و گروییدن سایر ملیت ها به اسلام را برنمی تابند. اسلام را دین عربی و فرهنگ و دین خود را در هم تنیده میدانند.
بحث در خصوص برساخت جنسیت و اینکه جنسیت در جامعه توسط مولفه های فرهنگی برساخت میشود؛ اولین علامت سوال در این زمینه متوجه دین می باشد که دین در تفکر متفکران معاصر عربی واژه تراث را با خودش بهمراه دارد.
واژه تراث یعنی آنچه که به لحاظ فرهنگی برای ما به ارث مانده و فرهنگ ما رو میسازد اما وقتی که به دین واژه تراث اطلاق میشود یعنی دین را در کنار سایر مولفه های فرهنگ ساز قرار میدهید همانطور که با شعر عربی و افسانه رایج در یک فرهنگ مواجهه بوده و از زمان پیشین به دست ما رسیده است و میتوانیم به آنها نگاه انتقادی داشته باشیم. واژه تراث فتح باب سخنی است که دین را از جایگاه امر قدسی پایین آورده و به دین هم همانند سایر مولفه های فرهنگ ساز نگاه کنیم.
در واقع پروژه خانم مرنیسی هندسه اجتماعی که حول جنسیت شکل گرفته و معادل شفاف فارسی ان را میشود ساخت اجتماعیه عنوان کرد، یعنی جنسیت به مصابحه یک امر اجتماعی چگونه برساخت شده است.
در این مسئله از دین بعنوان بازیگر اصلی که از آن قدسیت زدایی شده طرح میشود؛ در هر مطالعه تاریخی در واقع شما از آن منشاء آغاز مطالعه خود به قدسیت زدایی میپردازید.
عمده بحث در خصوص پروژه جامعه شناسی و برساخت جنسیتی است که در برساختن جنسیت دین بعنوان مهمترین مولفه فرهنگ ساز می باشد که در رویکردهای تاریخی قدسیت زدایی شده است.
حجت الاسلام مجید دهقان
اینکه در صحبت های قبل گفته شد بحث در خصوص مرنیسی بعنوان جامعه شناس یا جامعه شناس زنان نیست و بنظر بنده مرنیسی جامعه شناس بوده و اگر به مسایل اجتماعی میپردازد به حل مسایل اجتماعی توجه داشته و اساسا پژوهشگر اسلامی نمی باشد.
در خصوص رجوع روشنفکران عربی بویژه شمال آفریقا به مسئله دین باید گفت پروژه مرنیسی، جابری و ابوزید با پروژه های دیگر متفاوت است.
از پروژه هایی که در زمان مرنیسی مطرح بوده پروژه استشراق، پروژه اسلام سیاسی که ابوزید از آن به گفتمان اسلامی تعبیر میکند و البته پروژه چهارم با عنوان اسلام سنتی هم موجود است که این مورد با سه پروژه اول متفاوت میباشد.
هر سه این پروژه به گذشته رجوع میکنند، گذشته ای که به فرمایش سرکار خانم علاسوند مسئله تراث در ادبیات اینان به وفور مشاهده میشود و این فراوانی واژگانی بیانگر صدق اهمیت رجوع به گذشته برای هر سه می باشد ولی نحوه و چرایی رجوع به گذشته برای اینان یکی نمی باشد.
پروژه استشراق رجوع به گذشته مسلمانان است و درآن به مسلمانان به دید دیگری نگاه میکنند. در بحث رجوع به صدر اسلام برای یک مستشرق نگاه رجوع به گذشته یک دیگری می باشد. در مطبوعات مستشرقین اولیه و پژوهش های شاخ، مادلون و کمتر لوییس کاملا این موضوع دیگری بودن هویداست.
گرچه در پژوهش های اسلامی مرنیسی شدیدا متاثر از بحث هایی است که مستشرقین در خصوص عایشه و جریانات تاریخ صدر اسلام گفته اند ولی اساس پروژه مرنیسی متفاوت است. مرنیسی در رجوع به گذشته نگاه (بعنوان دیگری) را نداشته و به گذشته خودش رجوع میکند و دلیل این رجوع اهمیت مسئله امروز خود، هویت زن مسلمان و تعارض با مدرنیته می باشد.
حل این معضل پیچیده می باشد، گرچه مرنیسی با یک شخص غرب زده یعنی شخصی که هویت غرب رو برای خودش انتخاب کرده متفاوت است و مرنیسی در همه جا عنوان کرده که من یک مراکشی و مسلمان هستم و منظور آن اسلام سیاسی و اخوانی نیست، اسلام شخصی است و همانی که پیامبر(ص) خواهان آن بوده فارغ از این که فرهنگ چه جبری به ایشان داشته است.
با این حال در مواجه با غرب مرزی را برای خود قائل می شود و دارای ارزش هایی مثل فردگرایی، برابری و عمومی سازی معرفت و سواد به ویژه برای زنان می داند. او این ارزشها را انسانی می داند که جوامع اسلامی از آن عقب مانده اند. لذا در عین اینکه با خودش و غرب مرزی قائل است به دلیل اینکه در آن سالها، حال و هوای ضد استعماری هنوز در مراکش وجود دارد و از لابه لای کتاب های او مشهود است که دغدغه اسلام مدرنیته دارد.
مرنیسی از یک طرف با غرب در تمایز است و در کتاب های خود به این مسایل اشاره می کند و از سوی دیگر غرب را به عنوان مرجعیت در ارزشهای انسانی می داند که باید جوامع اسلامی به آن برسند. اما او مانع رسیدن مسلمانان به این ارزشها را دین می داند، دینی که او تعبیر می کند منظورش اسلام سیاسی است، دینی که اخوانی ها دنبال آن بوده و معمولا مورد حمایت بنیادگرایان اسلامی در دهه 80 و 90 میلادی است.
مرنیسی برای حل این مشکل دور دین را خط نمی کشد، بلکه بازگشتی به گذشته داشته و با انجام کار تاریخی که انجام می دهد، به تاریخ رجوع می کند که مشکلات فرهنگی امروز جوامع دینی را حل کند. او به قول خود در لابه لای کوچه های تاریک مدینه و در حجره های زنان پیامبر اکرم(ص) به دنبال این مطلب است که آیا ارزشهای انسانی که امروز غرب به آنها رسیده و معتقد است که جوامع اسلامی به آن برسند، در دین به چشم می خورد یا خیر.
مرنیسی می خواهد بداند آموزه های ضد زن و ضد برابری و آموزه های حجاب ذاتی دین است یا خیر و آیا اسلام می خواست همان را برای جامعه عرب بیاورد و یا خیر.
او در مراجعه به گذشته، تفسیر تراث را آغاز می کند اما در این مسیر از روش یکسان بهره نمی گیرد، به دلیل اینکه مشکل مرنیسی مشکل یک مجتهد نیست که به واقع آنچه پیامبر به عنوان دین تشریح کرده است برسد، او می خواهد آموزه های تمدن جدید مثل برابری و عقلانیت را از دل دین استخراج کرده و هرچه از آموزه های دینی مخالف این آموزه هاست را از صحنه به دور کند.
مرنیسی در جایی وقتی می خواهد با مساله حجاب مخالفت کند، می گوید که سال پنجم هجری سال پراضطرابی برای پیامبر اکرم(ص) بوده و قبل از آن مسلمانان در جنگ احد شکست خورده بودند و این شکست برای انصار مساله مهمی بوده و در آن اوضاع اخلاقیات در جامعه فرو می ریزد، اینجا اسلام می خواهد ارزش های اخلاقی سقوط یافته را ارتقاء دهد و با تجاهل بسیاری از بخش های گزارش تاریخی، ادعا می کند که حجاب میان زنان پیامبر و مردان، جنسیتی نبوده و با این هدف بوده که مردان مزاحم وارد خانه نشوند و پیش از آن اذن بگیرند.
در مساله تفاوت های تبعیضی زنان و مردان، مرنیسی اینگونه حل می کند که در صدر اسلام دو گروه حضور داشته اند، گروهی که دغدغه های زن سالارانه داشته اند که سردسته آنها عایشه بود و گروه دیگری به سردستگی عمر که می خواستند فرهنگ جاهلیت را ادامه داده و اسلام را در زندگی عمومی به رسمیت می شناخته اند. مرنیسی معتقد است در درگیری این دو جناح دعوا به گونه ای جلو می رود که ابتدا آیاتی به نفع زنان نازل شده و پس از آن چون جامعه اسلامی با مشکلات جدی مواجه شده و فتنه هایی که ایجاد می شود، خداوند و پیامبر می بینند که اگر بخواهند به نفع زنان بگیرند، اصل اسلام زیر سوال می رود و تهدید می شود، از این رو موضع گیری ضد زنان رشد می کند و آیات ضد زنان نازل می شود.
مرنیسی می گوید که تصور نکنید آیات ضد زنان جوهره اصلی دین پیامبر بوده، بلکه این آیات ناشی از فشارهای جبهه مردسالار جامعه صدر اسلام بر پیامبر و قرآن است و ما باید دقت کنیم که اگر این فشار نبود، جریان موافق زنان ادامه پیدا می کرد و در فهم اسلام اسلامی که الان به عنوان ضد برابری و ضد عقلانیت رشد پیدا کرده ناشی از جبر فرهنگی بوده است.
در کنار پروژه مرنیسی، رقبایی همچون اخوان المسلمین است که آنها نیز به تراث بازگشت دارند اما آنها مشکل روز دارند و با علمای سنتی الازهر و مراکش تفاوت دارند. آنها در رجوع به سنت به دنبال پیدا کردن نسخه هایی برای مسایل روز بوده و آموزه هایی از گذشته را برای حل مشکل امروز مسلمانان پیدا کند. با حفظ اسلام به عنوان منبع تشریع می خواهد همان را به این زمان بکشاند و برخی مسایل جزیی همچون جزیه را حذف می کند.
مرنیسی در تمایز این دو پروژه بروز و ظهور دارد و بازگشت او به تراث به این دلیل است که بخش هایی از تراث را که باعث تفسیر نادرست اسلام شده است و اسلام به عنوان یک دین ضد زن شناخته شود را تصحیح کند. این درست نیست که فاطمه مرنیسی از فمینیست سکولار به فمینیست اسلامی رجوع کرده است، او اگر در جایی با دین مخالفت می کند به قول خودش اگر بر علیه دین صحبتی کرده است، هر جا اسلام را عنوان کرده است، منظورش اسلام سیاسی است.
پژوهشگر مطالعات اسلامی درباره زنان می تواند با دغدغه اینکه از روش علمی استفاده کند به نتیجه برسد، اما وقتی می گوییم شخصی فمینیست اسلامی است که برای او سیاست جنسیتی مقدم بر نتیجه پژوهش های علمی او باشد. در کتاب جامعه شناسی زنان اشکالی مطرح می شود به متخصصان مباحث زنان از سوی فمینیست ها که آیا جامعه شناسان فمینیست می خواهند تخصص گرایی و پژوهش های علمی را در مطالعه زنان جایگزین فمینیست کنند؟ اما در واقع آنها نمی خواهند از فمنیسم بیرون رفته و همچنان متعهد به اهداف فمینیست یعنی مقدم بودن اهداف سیاسی بر اهداف علمی هستند، اما می خواهند همین هدف را در حوزه تخصصی پیگیری کنند. به این معنی که نتیجه علمی مباحث آنها به ارتقاء وضعیت زنان تبدیل شود.
سرکار خانم علاسوند
ما از یک مساله در تحلیل گفته ها و نوشته های برخی نویسندگان عرب غفلت می کنیم و این غفلت گاهی باعث می شود که تصور کنیم تحلیل های آنها از وضعیت زنان مسلمان مبتنی بر نگرش های شرق شناسی است، در حالی که اینگونه نیست و ما برخی واقعیت هایی که در زندگی زنان مسلمان با تنوع و تکثر در کشورهای مختلف و باعث برخی نگرش های سیاسی و انقلابی درباره زنان می شود را نادیده می گیریم.
علت آن این است که ما از روی سکوی شناختی که از زن ایرانی داریم، رصد می کنیم، مثلا مساله حجاب که در نوشته های مرنیسی بسیار جدی مورد بحث قرار گرفته است، تحول در پوشش زن عربی نقطه آغاز تحولات دیگر است.
وقتی بحث حجاب نشانه شناسی می شود در کشورهای عربی، به عقب ماندگی و بردگی می رسیم، زیرا گوشه نشینی در خانه و انزوا طلبی در این کشورها ملازم بوده است. آنها در مورد جامعه ای سخن می گویند که در آن نفس کشیده اند و بزرگ شده اند و تمام چیزهایی که زن ایرانی به این شدت تجربه نکرده و یا اصلا تجربه نکرده است، تجربه مستقیم بسیاری از زنان عرب است.
وقتی به کشورهای عربی یا افغانستان و پاکستان می رویم دقیقا این صحنه را مشاهده می کنیم. اگر در این کشورها جریان زنان به مسایل مهم حرکت طالبانی تبدیل می شود و چیزی در مصر بعنوان نقطه عطف تحولدر جامعه عربی برای وضعیت زنان وجود دارد واقعا یک مساله مهمی است.
یکی از وزیران زن سوریه حدود 10 سال پیش بیقوله ای را در خود شهر دمشق به ما نشان داد که در آنجا زنان در حال آموزش بودند و او می گفت که این بیقوله یکی از نمادهای تغییر و تحول در وضعیت زنان سوری است. وضعیت آنقدر وخیم بوده در رابطه با وضعیت زنان، که این بیقوله یکی از نقاط تغییر و تحول برای سواد آموزی و مهارت آموزی به زنان به حساب می آمده است.
یعنی اگر افرادی همچون مرنیسی تحت تاثیر فضای تحولی زنان در اروپا قرار می گیرند، به دلیل مشاهده فضای نجومی است که میان زنان اروپایی و عربی می بییند که به نام اسلام بوجود آمده است و از این رو طبیعی است که اولین مساله آنها در تحلیل ها و نگرش آنها مساله اسلام و تراث می شود و با توجه به اینکه مسلمان بوده و می خواهند به دنبال تحول در کشورشان باشند، متوجه می شوند که حجاب نازل شده یا قوامیت در قرآن چیزی نیست که الان وجود دارد. یعنی تغییری در تراث بوجود آمده که در اسلام نیست و پس از آن به سمت تفکیک و قدسیت زدایی می روند.
نباید برخی واقعیت ها را نادیده بگیریم که چرا مثلا حجاب به مساله ای برای مرنیسی تبدیل می شود. برای اینکه حجاب یعنی پس رفت های فرهنگی که ما در کشورمان کمتر تجربه کرده و پس از انقلاب اصلا تجربه نکرده ایم. یعنی حضور اجتماعی و پیشرفت های ما با وجود همین حجاب رخ داده است و ما اصلا نمی توانیم آن را درک کنیم.
به جایی که ما دچار خودفریبی شویم که بگوییم که فهم استشراقی، آنها را به این فهم واداشته است، باید بگوییم که درک مستقیم آنها از وضعیت زن عربی و دیدن آنچه در کشورهای دیگر وجود دارد، باعث تضاد در تحلیل آنها شده است.
مساله دیگر که در فهم اندیشه مرنیسی مهم است، این است که بدانیم فهم جامعه شناختی او بسیار بالا بوده است، شاید یکی از مسایلی که باعث می شود قدسیت زدایانه به مسایل اسلامی نگاه کند، همین است. چون رسالت او به عنوان جامعه شناس، به لحاظ روشی تدریب نکرده است. مرنیسی تلاش می کند مسایل زنان مسلمان را کاویده و هرچه می خواهد تحلیل کند به سراغ واقعیت هایی می رود که در تاریخ نقل شده است. بنابراین روش او جامعه شناختی است از این رو به مساله قدسیت پایبند نیست که البته منشاء های دیگری هم دارد که یکی از آنها قرار گرفتن در فضای پست مدرنیستی و پساساختارگرایانه است. برداشت آنها از عقلانیت همگانی و اعتراض به جامعه نخبگی و طبقه مفسرین و فقهاست که می خواهند واسطه و به نوعی مانع فهم مستقیم افراد از شناخت تجربه وحی بشوند.
متدها و روش های علمی در تحلیل مسایل در این چندگانگی ها و تضادها بسیار تاثیرگذار است. یعنی اگر کسی تحصیلات جامعه شناختی دارد، بخواهد وارد فهم مبانی و روش های اجتهادی بشود، بسیاری از مشکلات را به دنبال دارد. خلط روشی در بررسی وضعیت زنان و مولفه های مرتبط، متاثر از روش ها جامعه شناختی خود است. او به صراحت به طبری انتقاد می کند که آنها جزییاتی را به صورت پراکنده در فقه بیان کرده اند و نتوانسته اند که از آن یک اصل را استخراج کنند و این متاثر از مسایل جامعه شناختی است. در حالی که یک فقیه خود را متکفل این امر نمی داند و این اشکالی است که در این نگرش ها وجود دارد.
با یک روش علمی دیگری می خواهند مساله تراث را فهم کنند و این افراد از این جهت دچار تضاد در شناخت ها می شوند. مثلا جای دیگری مطرح می کند که پیامبر اکرم(ص) علاقه مند بوده که تحول به سمت برابری را ادامه دهد و خداوند فریاد زنان را می شنیده است، اما مقاومت مردانه آنقدر وجود داشته که این پروژه کنسل شده و خداوند نیز صدای زنان را نشنید. یک نوع تجسد و تجسم و انسانی گرایی در فهم آموزه های وحیانی ناشی از مانوس بودن این فرد به روش های علمی دیگری است.
اینکه چرا مرنیسی خود را یک فمینیست اسلامی نمی داند اما دیگران می گویند، باید گفت در هرجای دنیا هرکس به نوعی از وجه زنانگی دفاع کند تنها واژه ای که به او اطلاق می شود، فمینیست است. به مرور زمان متوجه شده ام که واژه دیگری در این رابطه وجود ندارد و در خارج از کشور ما را نیز فمینیست اسلامی می دانند. بنابراین مساله مهمی نیست که او را فمینیست اسلامی بدانیم و یا خیر.
وجه سیاسی که برای امثال مرنیسی مهم است، فمینیست به دنبال ارتقای وضعیت است و در گونه های مختلف فمینیستی از فمینیست های برابری تا فمینیست های تفاوت، از فمینیست پست مدرن تا فمینیست دوره های مدرن، هر کس که به ناسامانی سیاسی و منتفی شدن سیاسی برسد، از اندیشه کلان خود دست برمی دارند. مثلا پایبندی فمینیست به پست مدرنیسم تا جایی است که وجه سیاسی خود را از دست ندهند. زیرا در آنجا هویت و آرمان مشترکی که بتوانیم حول محور آن جنبشی با وجوه سیاسی راه بیندازیم ملغی است.
بنابراین تحلیل های مرنیسی با واژه هایی سروکار دارد که وجه سیاسی آن پررنگ است. در میان همه زنان شیعه به حضرت سکینه به عنوان یک زن انقلابی ادیب اندیشه ورز اعتنا می کند و برای او سنی و شیعه مهم نیست. اگر به عایشه اعتنا کرده و به حضرت زهرا(س) نمی پردازد، علت آن تاریخ سیاسی مکتوبی است که در دست آنها وجود دارد و عایشه برای او مهم شده است، از حضرت زهرا(س) شاید 10 صفحه مطلب در کتب اهل سنت نباشد، اما هزاران صفحه درباره عایشه وجود دارد و یا مثلا تهور و بی باکی افرادی مثل هند همسر ابوسفیان چیزهایی است که ادبیات فمینیستی به دنبال آنهاست.
اینها مسایلی است که مرنیسی را یک وجه آمیبی به او داده و نه می توان او را در گروه اهل سنت جای داد و نه می توان او را در گروه مخالفان سنی ها دسته بندی کرد. او به عنوان کسی است که از متن جامعه عربی معترض است. گاهی قرآن کریم و پیامبر اکرم(ص) را مدح می کند که انسان تصور می کند او یک مسلمان معتقد است و گاهی آنقدر با قدسیت زدایی به نبی مکرم اسلام نگام می کند که نمی توان او را در یک گروه خاص دسته بندی کرد.
مساله روش ها و پایبندی مرنیسی به روش جامعه شناختی در تحلیل اسلام و اینکه او از منظر یک انسان مسلمان به دنبال مسایل خود می باشد، که وقتی می خواهیم او را قرائت کنیم دچار این آشفتگی ها می شویم.
مرنیسی وقتی به جامعه خود بازمی گردد می گوید که زنها می توانند رییس جمهور شوند، اما فهم عرفی و شعبی و راسخ در میان مردم جامعه من وجود دارد که همه استناد می کنند به این حدیث که بدبخت مردمی که زنی آنها را ولایت و سرپرستی می کند و تعجب می کند از این فهمی که در میان مردم و متن جامعه او وجود دارد و این را پایه قرار می دهد که آن حدیث را بررسی کند.
وقتی کثرت استنادات به منابع شرق شناسی است او عینکی را به چشم زده و دور غلطی را می رود. شرق شناسان نیز این جوامع را مطالعه کرده اند و به نتایجی رسیده اند. اگر کتاب (زندگی من هیلاری کلینتون) را مطالعه کنید گزارشی از کشور پاکستان ارایه می دهد که وقتی که به این کشور سفر می کنید آن را مشاهده می کنید.
ممکن است دروغ هایی در این میان باشد، اما حقایقی نیز وجود دارد که منشاء این جهش فکری امثال مرنیسی نسبت به جامعه خود می شود. باید به فهم منصفی از این افراد و تفکرات آنها برسیم.
دکتر محمد تقی کرمی
نکته ای در فهم متفکران معاصر عرب وجود دارد و آن اینکه ما گاهی آنها را ایرانی می فهمیم، اما اصلا برخی مسایل همچون حجاب و تفاوت های حقوقی زن و مرد در دنیای عرب کاملا با آنچه در جامعه خود می دانیم متفاوت است. وقتی زن معاصر عرب و یک فمینیست اسلامی حجاب را مطرح می کند منظور او پرده است نه پوشش سر و بدن. در جامعه عربی بحث حجاب را به معنای پرده نشینی می دانند و با آنچه در جامعه خودمان می گوییم کاملا متفاوت است. مساله زن عربی پرده نشینی است و نه حجاب سر و اگر امثال مرنیسی به این مساله نمی پردازند، چون مساله جامعه آنها نیست.
مساله فاطمه مرنیسی یک مساله کاملا جامعه شناختی است، ولی به دلیل مساله تراث برای جامعه عربی، نخستین علامت سوال برای وضعیت زنان در جامعه متوجه دین می شود. مهمترین بازیگر عرصه فرهنگ و اجتماع در جوامع عربی واژه دین است. در جامعه عربی هرجا که به نام فرهنگ دست می گذارید به دلیل اینکه زبان دین آنها عربی است و در زبان روزمره مردم رسوخ کرده است، در تمامی ابعاد یک واقعیت های اجتماعی را مشاهده می کنید که همه مارک دین دارند، در حالی که مارک دین نیستند.
مرنیسی در دو دوره که این پروژه را دنبال می کند، ابتدا به سراغ مفسران دین می آید و کسانی که دین را به استنطاق در آورده اند و پروژه خود را به قرن چهارم و پنجم متمرکز می کند. این دو قرن برای اهل سنت و کسانی که کار تاریخی می کنند بسیار مهم است. مستشرقان و مورخان اسلامی عمدتا معتقدند اوج تمدن اسلامی در قرون چهارم و پنجم است. از جهتی جامعه شناسی تاریخی می گوید در فهم تاریخی از واقعیت های اجتماعی، نقاط آغاز مهم بوده از این رو به سراغ غزالی و طبری و دیگران می رود.
در دور دومی که مرنیسی آغاز کرده و به سراغ متن می رود، اینجا سناریوهایی را تعریف می کند که عمدتا بر واقعیت های تاریخی مبتنی است. این سناریوها از یک جنبه بسیار مهم هستند که به لحاظ روش شناسی قابل ربط نیستند. سناریوسازی های او معنایش این است که اگر شما حرف مرا نپذیرفتید، حرف من ابطال نمی شود و شما باید یک سناریوی دیگر را مطرح کنید و این منطق جامعه شناسی تاریخی است.
کاری که خانم مرنیسی در دور دوم انجام می دهد و معتقدند که در این دوره از فمینیست سکولار فاصله گرفته است، به مراتب از فاز اول خطرناک تر است، زیرا در فاز دوم اگرچه از شخصیتی همچون پیامبر اکرم(ص) که اصولا مدافع حقوق زنان است و از ابتدا به دنبال احقاق حقوق زنان بوده نام می بریم، در این فضا اگر یک سناریو تعریف و تکرار شده باشد، مهمتر از سخن مرنیسی است.
سناریو یعنی حقایق تاریخی و تحلیل های نویسنده و داستان را به عقب بردن. این باز کردن دست محقق برای داستان سرایی در شأن نزول آیات، آورده مرنیسی است که بسیاری از ایرانیان روشنفکر از همین ایده استفاده کرده اند و بعضی از سناریوها که خود عرب زبان ها نگفته اند، بازسازی می کنند. به عنوان مثال در داستان همسر زید بن حارثه که زید او را طلاق داده و او به عقد پیامبر اسلام(ص) در می آید، برخی روشنکفران ایرانی این داستان را بازتولید کرده و نتایج بدی می گیرند.
آنچه مرنیسی دنبال آن است، نقد تراث است. تاریخی کردن تراث به نقد دین از اساس می انجامد. پروژه ای روشنفکری ایرانی هم دنبال آن است، اگرچه در گزاره ها و برخی مسایل ممکن است میان روشنفکری ایرانی و عربی تفاوت وجود داشته باشد.
اینکه خود برساخت جنسیت در صدر اول در تاریخ اسلام در واقع یک پروسه بوده و نه یک پروژه، بسیار مهم است. اینکه بگوییم تفاوت های جنسیتی میان زن و مرد پروژه ای است که اسلام می خواسته، یعنی متن را ثابت فرض کرده و آن را به مخاطب عرضه می کنیم و اگر مخاطب مومن بود می پذیرد و یا مومن نیست نمی پذیرد. اما اگر این مساله را در قالب پروژه ببنیم، آن نتیجه را به مخاطب القاء می کنید، بدون آنکه مقاومت او را برانگیزید. یعنی اینکه این مساله را دین نمی خواسته و در یک فضای تاریخی آن شکل گرفته است. این روش در میان متفکران ایرانی طرفدار دارد و مرنیسی ممکن است محتوا گزاره هایی که می گوید برای ما آورده نداشته باشد، اما رویکردهایی که به عنوان سناریونویسی در تفسیر متن اتخاذ می کنند، به شدت در کشورمان قابل پیاده کردن و بازتولید است. همچنان که به موازات کارهای مرنیسی کسانی این پروژه را پیگیری کرده اند.
حجت الاسلام مجید دهقان
مرنیسی روشنفکر دینی است و مساله زنان برای او دغدغه است و پایبند به دین است. تفاوت او با دیگر افراد این است که تعارضی میان عقلانیت و دین نمی بیند و اگر تعارضی می بیند دین را تأویل می کند. ما هم به روشنفکری دینی نیازمندیم اما آیا مرنیسی می تواند الگوی خوبی برای روشنفکری دینی ما در حوزه زنان باشد، موافق نیستم.
ما باید در تبیین مسایل، معضلات را همانگونه که هست تبیین کرده و به همان تناسب راهکار ارایه دهیم. ما چهار رویکرد را می توانیم در مسایل زنان از هم تفکیک کنیم. رویکرد اجتهاد، رویکرد پژوهشگر مطالعات اسلامی، رویکرد استشراق و رویکرد فمنیسم. سه رویکرد آخر با رویکرد اجتهاد تفاوت اساسی دارند. استشراق را صرفا مطالعه در مورد اسلام نمی دانم. این دیگر بودگی اسلام و شرق در استشراق بسیار پررنگ است، البته با این کلی گویی ها در مورد استشراق هم مخالفم و پروژه استشراق پس از ادوارد سعید پروژه ای تمام شده است گرچه ممکن است به عنوان افراد وجود داشته باشند.
پروژه فمنیسم سرآغاز برجسته آن با فاطمه مرنیسی به مطالعات اسلامی زنان برای ارتقاء برمی گردد و این فایده سیاسی و عملگرایانه بسیار اهمیت دارد. رجوع مرنیسی و تحلیل های او با وجود پریشانی روش شناختی، به گونه ای است که به هر ترتیبی شده است گزاره های مخالف برابری جنسیتی را از میدان به در کند، یک جا با رویکرد روانشناسی در تحلیل ناقلین تاریخی است، یک جا با تاریخ مندی نصوص، یک جا با توجه دادن به عدم خلاقیت فردی و جبر فرهنگی.
در پژوهشگری مطالعات اسلامی، معاصرینی که الان در دانشکده های مطالعات اسلامی مشغول به کار هستند منکر سوگیری نیستند ولی با روش مندی علمی و با انتخاب مبنای خاص در توجیه وارد مسایل اسلامی می شوند، اما فرق اساسی با سنت اجتنهاد دارد . پژوهشگری مطالعات اسلامی، استشراق و فمنیسم دین را با عنوان یک سوژه نگاه می کنند اما یک مجتهد رابطه زنده با دین دارند.
برای مجتهد دین و خدا یک سوژه نیست. برخورد کسی است که او را امر کرده به دنبال اراده جدی او باشد روز قیامتی است که باید در برابر او احتجاج کند که در این رابطه مجتهد با خدا و دین مفهوم حجت و معذوریت در می آید.
مساله امروز ما در جوامع اسلامی درباره مشکلات زنان که مربوط به دین است، از اجتهاد بیرون آمده است و اگر قرار است این مشکل حل شود افراد باید با فرآیند اجتهاد همدلانه این مشکل را حل کنند. کسانی که مسایل زنان را با نزدیک شدن به مطالعات اسلامی حل کرده اند، امثال مرنیسی نیستند، کسانی هستند که در فرآیند اجتهاد وارد می شوند و خود را جای فقیه می گذارد و می گوید فقیه ممکن است ناآگاهانه مردسالار باشد، اما آگاهانه مردسالار نیست و در برابر خود حجج و ظهورات و ادله می بیند و معذورات روش شناختی به او اجازه نمی دهد که خارج از چارچوب سخن بگوید و در جای فقیه نشسته و تلاش می کند که راه حلی ارایه دهد.
مساله زنان ناشی از پژوهشگری مطالعات اسلامی، استشراق و فمنیسم نیست، بلکه ناشی از فرآیندی است که به طور واقعی مسایل اسلامی زنان از آن استخراج می شود که فرآیند اجتهاد است. اگر قرار است مشکلی حل شود باید توسط کسانی که بر فرآیند اجتهاد و بر این حوزه تسلط دارند، حل شود و لازمه آن این است که فقیه با روشنفکران دینی با یکدیگر برخورد همدلانه داشته باشند که اگر این برخورد همدلانه نباشد مشکل حل نمی شود بلکه موضع گیری ها همچنان عمیق تر می شود.
بررسی متن در بافت که به ویژه با انتقاد به صورت گرایی در زبان گسترش بیشتری پیدا کرد، برای تحلیل استشراق مرنیسی کافی نیست، چون مراجعه به بافت ممکن است با چشم اندازهای نظری متفاوتی انجام شود. بنابراین اول باید چشم انداز نظری ما مشخص باشد، بعد به سراغ بافت برویم.
سرکار خانم علاسوند
مساله مرنیسی از جهاتی ممکن است مسایل ما نیز باشد، بحث مخفی بودن یا نادیده گرفتن زنان در تاریخ نگاری اسلامی و غایب بودن اندیشه ورزی زنانه یکی از مساله ما هست که ممکن است شاید بخشی از جهات مورد علاقه زنها در نقل تاریخی حتی نسبت به صدر اول مخفی بماند.
واقعا مساله ما با مساله مرنیسی از جهات مختلف به عنوان یک زن که حوزه تعلق او زنان عرب است بسیار متفاوت است و روش هایی که او برای کشف و تحلیل مسایل به کار گرفته است، الهام بخش ما نیست.
او خود را درگیر اسطوره گرایی تخیلی می کند مثلا در کتاب سلطانات منسیات بیشتر بازی با تاریخ گذشته است تا اینکه بخواهد به مسایل واقعی دست یابد، از این جهت گاه انسان از مطالعه کتاب های مرنیسی احساس ملال می کند.
توجه علامه طباطبایی به بافت جامعه گذشته که اسلام در آن تبلور کرده است، شاید جزء اولین کسانی است که به این موضوع توجه کرده است، اما به همه عناصر توجه کرده اما در چارچوب فهم اجتهادی اصیل نه و اینها به تحلیل ها و نتایج متفاوت می رسند، حتی اگر دغدغه های اولیه آنها حقوق بشری زنان باشد.
حجتالاسلاموالمسلمين زيبايينژاد:
متأسفانه تبي در نهادهاي مختلف وجود دارد كه نامش را تب اصلاحگري ميگذارم. همه تمايل دارند مشكلات را حل كنند قبل از اينكه پديده را به خوبي تحليل کنند و بشناسند. حل مسئله قبل از شناخت ابعاد آن به پيچيدهتر شدن آن مسئله كمك ميكند. به نظر ميرسد در جامعة مديريتي و کارشناسي ما شناخت دقيق موضوع، عوامل و پيامدها صورت نميگيرد، افراد كم حوصله هستند و ميخواهند قبل از فهم مسئله آن را حل كنند. گرچه نيروهاي انساني زيادي صرف ميشود اما به دليل اين که مسائل درست تحليل نشدند، اين اقدامات آسيبهاي جديدي را براي ما ايجاد ميكنند. بحث روابط زن و مرد هم ممكن است از همين پديدهها باشد كه خوب تحليل نميشود و چون خوب تحليل و شناخته نميشود هم در پاسخگويي به فروعات فقهياش دچار اشكال ميشويم و هم در حل مسئلهاي اجتماعي به نام روابط زن و مرد دچار لغزش ميشويم. بنابراين، در قدم اول بايستي به موضوع شناسي بحث رابطة زن و مرد بپردازيم.
آيا اين رابطة زن مرد همان رابطهاي است كه هميشه در طول تاريخ بوده يا اين که در عصر ارتباطات يك مختصات جديدي دارد. شما در زندگي اجتماعي ناگزير از ارتباط هستيد و ارتباط دو فرد با هم حتي دو فرد از دو جنس مخالف از ضرورتهاي زندگي اجتماعي است، ولي در زندگي روزمره ضرورت اجتماعي اين است كه به خاطر رسيدن به يك هدفي چنين ارتباطي برقرار ميكنيد؛ ايجاد ارتباط في نفسه هدف نيست بلکه راهي است براي اينكه شما را به هدف برساند. با ديگران ارتباط برقرار ميکنيم که به هدفي برسيم. مثل اينکه كه من دارم با شما صحبت ميكنم كه بگويم تشنهام، آب ميخواهم. با شما صحبت ميكنم ميگويم يك ليوان آب بدهيد. صحبت كردن وسيلة انتقال پيام است. اما گاهي وقتها اينطور نيست. شما حوصله نداريد، ميرويد قهوهخانه مينشيند که حرفي زده باشيد و سر خود را گرم کنيد. آنجا خود حرف زدن موضوعيت دارد نه آن پيامي كه از حرف مورد انتظار است. امروز رابطه زن و مرد مختصات جديدي دارد يكي از ويژگيهاي رابطة جديد اين است كه خود رابطه مطلوبيت دارد، رابطهاي كه ما ازآن به عنوان رابطه زن و مرد صحبت ميكنيم، به عنوان پديدهاي كه بايستي امروز مورد بررسي قرار بگيرد، رابطهاي كه نقش رابطه در آن موضوعيت دارد؛ يعني افراد با هم ارتباط ميگيرند براي ارتباط. دومين ويژگي ارتباط در عصر جديد آن است که جنسيت در اين ارتباط تأثير دارد، يک زن يک موقع ميخواهد ميوه بخرد مجبور است از ميوه فروش بپرسد اين ميوهها چند است؟ مجبور به برقراري ارتباط است ولي جنسيت طرف مقابل برايش موضوعيت ندارد؛ اگر فروشنده زن بود همين سؤال را ميكرد، مرد هم بود همين سؤال را ميكرد. اما ارتباطي كه ما داريم بحث ميكنيم جنسيت در آن تعيين كننده است؛ يعني با فردي از جنس مخالف رابطه برقرار ميكند و در اينجا ويژگي سوم ارتباط مورد بحث است: در اين ارتباطات تبادل عاطفي صورت ميگيرد و در حالت شديدتر رابطه از عاطفي به جنسي تبديل ميشود. اگر اين سه ويژگي را با همديگر تركيب كنيم مختصات آن رابطة زن و مرد هست كه در جوامع مدرن به عنوان يك پديدة نوظهور مورد توجه است؛ گرچه در جوامع قديم هم وجود داشته ولي فراگير نبوده. امروز وقتي جوان از رابطه سؤال ميكند، رابطهاي با اين مختصات مورد نظرش است. والا دغدغة دانستن حکم شرعي تبادل جزوة درسي يا سؤال علمي از جنس مخالف نيست، بلکه موضوع رابطه است، روابطي كه اين سه ويژگي دارا باشد، به همين علت پاسخ فقهي كه به اين رابطه داده ميشود معمولاً نادرست است. اينكه ما ميگوبيم مستحب است رابطه با جنس مخالف حداقلي باشد و به حد ضرورت اكتفا شود، مربوط به رابطه نوع اول است؛ يعني رابطهاي كه در آن ارتباط موضوعيت ندارد، مثلاً اگر براي خريد جايي مراجعه کرديد، با فروشنده در حد برطرف شدن نياز ارتباط برقرار كن، در اين موارد معمولاً آن حد مطلوب شرعي را در اين رابطه توضيح ميدهند. ولي پرسشي كه امروزه اغلب جوانان ميپرسند پيرامون ارتباط از قسم دوم است؛ يعني ارتباط از نوع عاطفي، ارتباطي که در آن جنس مخالف موضوعيت دارد. اما موضوع ديگري كه بايد به آن توجه داشت رابطه زن و مرد در رسانه است، در اينجا سوالي مطرح مي شود که منظور از تركيب دو واژة «رابطه» و «رسانه» چيست؟
گاهي منظور از رابطه در رسانه، يعني برنامهاي با موضوع رابطة زن و مرد. مثلاً فيلمهايي با محوريت رابطة دختر و پسر پخش ميشود. اما دربعضي موارد، موضوع برنامه روابط زن و مرد نيست اما روابط زن و مرد به تصوير کشيده ميشود. فرض كنيد در يک برنامه هم مجري خانم داريم وهم آقا، موضوع برنامه اصلاً روابط زن و مرد نيست، اما در واقع الگوي ارتباط زن و مرد به نمايش گذاشته ميشود. از اين رو آثار و پيامدهاي اين مطلب را هم بايد سنجيد. البته اين دو موضوع بحث اصلي ما نيست، موضوع اصلي ما بايد رابطة زن و مرد در رسانه از لحاظ نتيجه باشد؛ يعني تأثيراتي كه رسانه بر اين رابطه ميگذارد؛ نه موضوعيت داشتن رابطه زن و مرد و نه نمايش رابطة زن و مرد، بلکه تمامي برنامهها حتي برنامه اقتصادي و موسيقي و سرودهايي که از تلويزيون پخش ميشود، با محوريت تأثير در روابط زن و مرد بايد به بحث گذاشته شود که چه فرهنگي از ارتباط را به صورت مستقيم يا غيرمستقيم توسعه ميدهد. اين موضوع بسيار با اهميت است؛ موضوعي که کمتر به آن پرداخته شده اما بيشترين تأثيرات را درچگونگي روابط دارد. معمولاً منتقدين به رسانه نسبت به دو مقوله اول حساسند، مثلاً ميگويند در آن فيلم بازيگر زن حجابش بد بود، با هم بد صحبت ميكردند، آرايش زنندهاي داشت، حساسيت روي ظواهر است، ولي كمتر گفته شده مثلاً الگوي اقتصادي كه رسانه ترويج ميكند تأثيرش در حوزه روابط زن و مرد چه هست. از اين جهت بايد جامعتر به موضوع نگاه کرد تا بتوانيم كارشناسي دقيق و قابل توجهي داشته باشيم.
محور بعدي، طرح يك پرسش است، شما براي اينكه از وضعيت موجود بخواهيد تصوير درستي داشته باشيد و بدانيد اين وضعيت تا چه اندازه قابل اصطلاح است، ابتدا بايد به اين پرسش پاسخ دهيد كه: آيا ذات رسانه به گونهاي است كه تمايل به روابط را زياد ميكند يا نه؟ آنهايي که حوزه مطالعاتشان رسانه است آثار نيل پستمن را ديدهاند ظاهراً 4 کتابش در ايران ترجمه شده، دو کتابش به نام «تکنوپولي» و ديگري «زندگي در عيش، مردن در خوشي» است. در اين کتابها نويسنده علت توليد فرهنگهاي خاص را ذات رسانه ميداند و تهي کردن رسانه از اين خصلت ذاتي را ناممکن دانسته و مثالي ميزند: در روزگاران قديم پادشاه حكيمي بود كه در دربارش مخترعي بود كه او را خداي اختراعات ميگفتند. هر از گاهي چيزي اختراع ميكرد و پادشاه حكيم هم رهنمودي ميداد و نكتهاي ميگفت. يک روز به پادشاه گفت من چيزي را اختراع كردهام كه تا حالا در نسل بشر سابقه نداشته؛ چيزي هست به نام خط كه انتقال پيام به نسلهاي بعدي را ساده ميکند. الان فرهنگ ما شفاهي است اما بعداً فرهنگ مکتوب ميشود و اين آثار شگرفي را در پي دارد. پادشاه ضمن اينكه از اين اختراع، ذوق زده شد، به مخترع گفت آيا ميداني اين خط چه تأثيرات منفي هم بر جاي ميگذارد؟ الان انتقال پيام به طريق شفاهي است و استعدادهايي مانند قوة حافظه به مثابه انتقال پيام شفاهي تقويت ميشود اما در آينده كه انتقال پيام مكتوب انجام ميشود، قوه حافظه بشر به شدت تضعيف ميشود. شناخت اين پيامد سوء يعني توجه داشتن به اينكه ما وقتي از يك فرهنگ شفاهي ميرويم به سمت فرهنگ مكتوب با چه آثار مثبت و منفي مواجه ميشويم؟ حال بايد ديد وقتي از فرهنگ مكتوب ميآييم به سمت فرهنگ تصويري پيامدهاي تصويري شدن فرهنگ چيست؟ يكي از پيامدهاي مورد بحث اين است که در فرهنگ تصويري شما به جذابيتهاي بصري اهميت ميدهيد؛ يعني زماني يک برنامه ماهيت تلويزيوني دارد که انتقال پيامش بر تصوير باشد. حالا اگر بخواهيم با مختصات تلويزيوني ارائه پيام كنيم، علي القاعده بايد اين تصوير نقش آفريني كند، تأثيرگذار باشد و از مهمترين عامل تأثيرگذارياش جذابيت بصري است. زماني كه جذابيت بصري در رسانه به عنوان يک اصل تعريف شد، اين اصل اقتضائات خودش را نشان ميدهد؛ يعني هماهنگ ميشود با يک سري مسائل مترادف با خود. جذابيت بصري با عنصر زنانگي متصل ميشود و استفاده از زن در رسانهها براي دستاندركاران رسانة تصويري مهم ميشود؛ چون از اين راه راحتتر ميتواند انتقال پيام کنند و مخاطب را به خودشان مجذوب كنند. شما بايد در قدم اول تكليف خود را با اين خصلت رسانهاي مشخص کنيد. به عقيدة پستمن اين خصلت از ويژگيهاي غيرقابل تفکيک و ذاتي رسانه است؛ حتي ذاتي بودن را هم نخواهيم بپذيريم بايد قبول کرد اقتضاي رسانه اين است؛ يعني ميشود رسانه را از اين وصف خالي كرد ولي كار خيلي سختي است مثل ماشيني كه مشكل جلوبندي دارد و اگر محکم به فرمان نچسبيد متمايل به راست يا چپ ميشود. اين رسانه را هم اگر رها كني همينطور است اگر بخواهيد كنترلش كنيد خيلي انرژي از شما ميبرد، بنابراين اين مسئله براي ما بايستي به عنوان يك موضوع مطرح شود كه رسانه از يك طرف ميخواهد خودش را در زندگي مردم توسعه دهد و مديران رسانه آن را موفقيت ميدانند. مثلاً فلان برنامه به جاي اينكه 60 درصد مخاطب داشته باشد 85 درصد مخاطب دارد. در اينجا اين پرسش بايد بررسي شود که بايد چقدر رسانه در زندگي مردم پررنگ و مهم شود تا فرهنگ جذابيت بصري بر مردم حاكم شود. اگر بخواهيد از طريق بخشنامه كنترلش كنيد به دليل خصلت رسانه، كارگردان ضابطه را دور ميزند.
در كشورهاي غربي در يک مقطع زماني قوانين سختي وضع كرده بودند كه نبايد دوربين درون اتاق خواب مردم برود. ديدند كارگردانان به روش ديگري پل ميزنند، بعد آمدند مقداري عملگرايي را بيشتر كرده و گفتند دوربين به اتاق خواب برود، ولي حالت درازکش طرفين را نشان ندهد. بعد ديدند کسي که ميخواهد کار خودش را بکند، شنيعترين صحنهها را در حالت غير درازکش نشان ميدهد. بنابراين مسئولان صحنه را به نفع عوامل توليد رها کردند. موقعي که شما آن اصل را پذيرفتيد آهسته آهسته ما را تا گاو ماهي پيش ميبرد.
اگر اين اقتضاي رسانه را بپذيريم بايد به اين پرسش مهم جواب دهيم که تأثيرگذاري رسانه در امر تربيت نسل جوان با توجه به مختصاتش تا چه اندازه مجاز است؟ بله يک زماني توان تغيير ماهيت رسانه موجود است تکليفمان روشن است اما زماني كه رسانه، همين رسانه است آيا ما بايد نقش آن را در زندگي نسل جوان پررنگ كنيم؟
بحث ديگر اين است که بدانيم در مورد روابط زن و مرد با چه علومي سر و كار داريم؛ يعني بدانيم موضوع روانشناسانه است ياجامعهشناسانه يا...؟ بحث روابط كه مطرح ميشود معمولاً كساني راهکار ارائه ميدهند که تخصصشان روانشناسي يا علوم تربيتي است. اينها با نگاه جزئي؛ يعني با در نظر داشتن تمايلات فردي به مسئله نگاه ميكنند، اينکه چگونه تمايلات باعث ميشود جامعه به سمت رابطه زن و مرد برود. اما زماني كه رابطه زن و مرد از كثرت و شيوع برخوردار شده و به عنوان يك مسئله در جامعه مطرح ميشود و نظرسنجيها روابط جوانان را بالاي شصت درصد ارتباط با جنس مخالف نشان ميدهند و اذعان ميدارند که حداقل يکبار تجربه جنسي در دورة جواني يا نوجوانيشان داشتهاند و چند درصد روابط به مرحله حاد رسيده است، در اين صورت بجز تأثير عوامل شخصي، عوامل اجتماعي هم بر اين مسئله تاثير گذار بوده است؛ از اين جهت بايد نگاه جامعهشناسانه به موضوع تقويت شود. به نظر ميرسد تاکنون توجه به روابط زن و مرد به عنوان يک پديدة اجتماعي ضعيف بوده است. در صورتي که چگونگي دامن زدن ساختارهاي فرهنگي، اجتماعي حتي سياسي بر روابط زن و مرد بايد مورد بررسي قرار بگيرد، فلذا در ابتدا بايد به دنبال عوامل عام و کلاني بود که باعث گسترش اين پديده ميشود و در مرحله بعد جايگاه رسانه مخصوصاً رسانة تصويري را در توسعة روابط بررسي کرد.
با در نظرگرفتن ملاحظات ديگري در بحث روابط زن و مرد مانند حساسيت بالاي جامعه به موضوعات جنسي بايد وارد بحث شد. با فرض بالا بودن حساسيت جنسي، ديگر نميشود به راحتي از مسئله جنسي و نياز جنسي صحبت کرد. جداي از محسنات اين موضوع، مشکلاتي در امر تحقيق و پژوهش بوجود خواهد آمد؛ مثلاً در بحث روابط دختر و پسر در ايران بهعلت کم بودن انگيزه، پژوهش چنداني در دسترس نيست و يا نهادهايي که کار پژوهشي در اين زمينه انجام دادهاند جداي از ضريب اطمينان و دقت در تحقيقات، بهعلت محرمانه بودن، دستيابي به اين تحقيقات براي پژوهشگران آسان نيست.
محور ديگر در بحث، مفاهيمي ست که با اين موضوع درگير پيوند برقرارمي کند؛ مفاهيمي از قبيل فردگرايي، سكولاريزم، ليبراليزم، الگوهاي سبك زندگي، هويت جنسي، گروههاي مرجع، خانواده و تحولات خانواده، مديريت مطالبات مخصوصاً بحث زبانشناسي مطالبات، نظام آموزشي و بحثهاي ديگري که با موضوع مرتبطند و بايد در بخش جستجوي عوامل توسعة روابط زن و مرد به آن توجه داشت. بعضيها معتقدند مقوله روابط زن و مرد در عصر جديد ضرورتنمايي ميشود و در واقع وانمود ميشود که ضرورت زندگي جديد، توسعة رابطه زن و مرد است. مبناي ضرورت توسعه روابط هم اين جمله هست که در عصر جديد ارتباطات حرف اول را ميزند و شما نميتوانيد الگوهاي محدود كنندة ارتباط را ارائه دهيد؛ چون شما را ناتوان ميكند. زماني بسيار تلاش ميشود که اثبات کنيم، بهعلت مکلف بودن مرد بهعنوان نانآور، اشتغال زن لزومي ندارد، اما وقتي كه عصر، عصر ارتباطات شد اقتضائات خود را بر شما تحميل ميکند. آمار مشاغل يقه آبي (مشاغل فني که مستلزم تلاش بدني است) به شدت ميآيد پايين و مشاغل يقه سفيد، مشاغل پاك، مشاغل خدماتي افزايش پيدا ميكند. در جامعهاي كه كاملاً ارتباطي شده است، انتظار ميرود كه حدود 85 درصد مشاغل يقه سفيد شوند. از سوي ديگر ويژگي زنانه، يک ويژگي ارتباطي است. در عصر ارتباطات كارفرما دنبال كساني ميگردد كه بهتر ارتباط برقرار كنند و زنان عناصر مطلوب آنان هستند؛ به علاوه ارزان و انعطافپذير هستند، لهذا تناسب حكم و موضوع سبب ميشود که كارفرما به دنبال اشتغال زنان برود.
گفته ميشود رابطة زن و مرد در عصر جديد يک ضرورت است. حالا سؤالي بهوجود ميآيد كه اگر ضرورت ارتباط را بپذيريم چه ارتباطي ضروري است؟ کداميک از انواع ارتباطي است که پيشتر تعريف کرديم؛ يعني آن چيزي كه ضرورت زندگي اجتماعي امروز است، ارتباط به خاطر غرض ديگر است نه ارتباط به خاطر نفس ارتباطي كه در آن جنسيت هم مدخليت داشته باشد و عاطفه و روابط جنسي هم تبادل شود.
موضوع قابل بررسي ديگر در بخش عوامل ارتباط زا درجوامع جديد، توسعه فضاهاي ارتباطي است. توسعه فضاهاي ارتباطي در كنار توسعة فردگرايي آثار خاصي بر جاي ميگذارد. فردگرايي به معناي تأثيرپذيري شخص از فرهنگ رايج براي شادكامي فردي خود مي باشد. در گزارشي از وضعيت جامعة كانادا آمده است: امروزه زوجهاي جوان مخالف قوانيني هستند كه قانونگذار بوسيله آن شادكامي فردي آنها را محدود كند؛ حتي قوانين خانواده نبايد فردگرايي او را محدود كند؛ يعني قانون بايد از تمايلات فردي حمايت كند. خوب، اين فردگرايي به عنوان مفهوم مدرن و به عنوان يك ارزش مطرح ميشود. در اين حالت نميشود با چنين اشخاصي که در اين فرهنگ پرورش يافتهاند بحث غلبة مصالح اجتماعي را مطرح کرد. او به منفعت شخص خودش فکر ميکند نه به مصالح اجتماعي، ارزشهاي گروهي، خانواده. در اين صورت نقش خانواده در تربيت فرزندان کم ميشود و نهادهايي تأثيرگذار ميشوند كه فرد را در فرديت او تقويت كند. در چنين فضايي پرسش رسانهاي اين است كه نسبت رسانه با فردگرايي چيست؟ يعني آيا رسانه در برنامههاي خود فردگرايي و حقوق فردي را پررنگ ميكند يا حيثيتهاي گروهي را؟ آيا ارزشهاي گروهي، مسئوليتهاي اجتماعي و مصالح خانوادگي را پررنگ ميكند يا نه؟ اگر رسانه در برنامة اقتصادي فردگرايي را پر رنگ كرد و گفت بر اساس تمايل اقتصادي خود زندگي کن، تأثيرش بر توسعة روابط زن و مرد چيست؟ مثالي براي روشنتر شدن بحث ميزنم: سال 85 برخي از رسانهها اعلام كردند كه خانوادههاي ايراني در سال 84، چهلوهشت هزار ميليارد تومان بدهكارتر شدهاند. وقتي که رديف اين بدهكاري را ميبينيد بخشي از آن به خاطر ضرورتهاي زندگي مثلاً خريد خانه است، ولي بخش قابل توجهي از آن مربوط به ضرورتهاي زندگي گروهي نيست. شخص ميخواهد جواهر بخرد، به صورت قسطي ميخرد، پارچه قسطي ميخرد يا مثلاً ميخواهد ماشين بخرد براي لذت شخصي خود. فلذا شاهديم که جامعه براي تقويت تمايلات فردگرايانه خدمترساني ميکند. رسانهها به تمايلات فردگرايانه دامن ميزنند. حالا بايد تأثيرآن را در روابط زن و مرد رصد کنيم. تقويت فرهنگ فردگرايانه بر الگوي ارتباطات دو جنس چيست؟ نکته بعدي ضرب فردگرايي و تکنولوژي است، آيا اين امر بيشتر در خدمت توسعة فردگرايي قرار ميگيرد يانه؟ مثلاً در خانوادههاي سنتي که «يک» تلويزيون وجود دارد، دعوا ميشود: پدر خانه ميخواهد اخبار نگاه كند، آن يكي ميخواهد فيلم نگاه كند، با هم تنازع پيدا ميكنند، مجبورند با همديگر كنار بيايند. در اينجا بحث مصالح گروهي مطرح ميشود. بالاخره يا بايد نظر بزرگتر خانواده را بپذيريم يا با يک قاعدهاي همديگر را رعايت كنيم، ولي خيلي از خانوادهها مشكل را جور ديگري حل كرده و دو تلويزيون تهيه کردهاند. پيام اين اتفاق اين است که شما در پيگيري تمايلات فردي خودتان آزاد هستيد. ديگر لازم نيست مزاحمت ديگران را تحمل كنيد، اينها تأثيراتش در آينده نسل جوان چيست؟ بايد مطالعه جامعي روي تأثيرات تكنولوژيهايي كه در خدمت توسعه شادكامي فردي هستند، (مثل اينترنت و موبايل) انجام شود. مثلاً تأثير پيامک بر فرهنگ عمومي و در روابط زن و مرد چيست؟ تلويزيون را به عنوان يک تكنولوژي از اين زاويه نگاه كنيم كه تأثيراتش بر فردگرايي و شادكامي فردي چيست؟ و چگونه جوانان را به سمتي ميكشاند كه به خودشان فكر كنند و مثلاً در موضوع روابط، عاقبتانديشي را فداي خوشي لحظهاي کنند. مفهومي هست با عنوان «اكنون باشي»؛ يعني در زمان حال زندگي كردن كه اين هم از پيامدهاي فرهنگ مدرن است، يعني آيندهنگريها، چه آينده اخروي چه دنيوي تحت تأثير «اكنون باشي» قرار ميگيرد. اگر رسانه به طوري كلي بخواهد اين فرهنگ را در هر حوزهاي ترويج كند، شخص بايد از زندگياش در زمان حال لذت ببرد فلذا جوان به سمت لذتگرايي سوق مي يابد. يک دختر جواني سوار تاكسي شده بود و به راننده 50 ـ 60 ساله تاكسي پيشنهاد ارتباط داده و بعد اين توضيح را داده بود كه من تا آن زماني كه در دورة نشاط هستم، اين کار را ادامه ميدهم، هم تفريح است و از نظر مالي هم تأمين ميشوم و بعد، علم پزشکي در خدمت ترميم بافتهاي بدن، مشکل را حل ميکند و زندگي عادي مي شود. در واقع امروز به لذت اقتصادي و جنسي خود فکر ميکند. زماني که لاله و لادن در سنگاپور زير عمل جراحي بودند مجري تلويزيون با حرارت زيادي مطرح ميکرد که آيا ميدانيد چه اتفاقي دارد ميافتد که لاله و لادن با وجودي که احساس خطر جاني ميکنند، حاضر ميشوند بروند زير تيغ جراحي؟ بعد بحث را برد به حقوق فردي که چقدر حقوق فردي مقدس است که حاضرند از حق حيات خودشان بگذرند به نفع اين که به فردانيت خود برسند. رسانه به طور صريح و گاه غيرمستقيم چنين الگوئي را ترويج ميکند.پرسش اين است که تأثير اين الگو بر اخلاق جنسي چيست؟
بحث مهم ديگري اخيراً مورد توجه قرار گرفته، بحث الگوهاي سبك زندگي است، اين بحث چند دهه هست كه در جهان غرب مطرح شده، در ايران هم مطرح شده. الگوهاي سبك زندگي مربوط به شيوة مصرف و اوقات فراغت ميشود. بالاخره در يك جامعه چه تحولاتي در الگوهاي سبك زندگي اتفاق ميافتد؟ بحث اوقات فراغت مطرح ميشود كه جوانان ما اوقات فراغتشان را چگونه ميگذرانند؟ چگونه با مسئله مُد و مسئله مصرف برخورد مي کنند؟ تأثير الگوهاي سبك زندگي با مسئله روابط زن و مرد پيوندي است كه بسيار قابليت بحث دارد. اريك فروم يك مسئله جالبي را مطرح مي کند که: در جوامعي كه به سمت مصرفي شدن حركت ميكنند، شما انتظار داشته باشيد كه الگوي روابط جنسي هم تغيير كند؛ زيرا همانطور كه در مقابل يك كالاي اقتصادي نفس تحمل خويشتنداري ندارد، مسئله جنسي هم يك كالاست و در مقابل اين كالا هم خويشتنداري تضعيف ميشود. البته به دنبال و معرفي اين مسئله بهعنوان يك قاعدة عمومي نيستم، اما فيالجمله، حرف درستي است كه انسان تحت تأثير چند مديريت نيست، مديريت نفس انسان واحد است. در بعضي از روايات هم داريم كه سعي كن كه چشم خودت را كنترل كني. مادامي كه چشم خود را كنترل كني، اعضاي ديگرت هم از زنا كنترل ميشوند. توضيح روايت اين است كه نفس يک مديريت دارد. اگر اين مدير توانست چشم را مديريت كند، اعضاي ديگر را هم ميتواند مديريت كند، ولي اگر نتوانست چشم را مديريت كند از مديريت اعضاي ديگر هم ناتوان ميماند. در جامعهاي كه رسانه تب مصرف را بالا ميبرد و در برنامههاي مستقيم يا غير مستقيم مصرفگرايي را ترويج ميدهد، بايد منتظر پيامدهاي آن در حوزة اخلاق جنسي هم باشيم. البته رسانهها ممکن است براي خودشان توجيه عقلاني (به معناي مدرن آن) داشته باشند، يعني اگر از رسانه بپرسيم اين همه تبليغاتي که مردم را به سمت مصرفگرايي سوق ميدهد به چه علت است؟ ميگويد بخشي از بودجههاي ما از طريق دولت تأمين ميشود، بخش ديگري را مجبوريم از تبليغات تأمين کنيم. مطلب ديگري را هم كارشناسان اقتصاد ميگويند و آن، فعالتر شدن چرخ اقتصاد است، براي فعالتر شدن، بايد مصرف هم زياد شود. البته ايشان با عقلانيت مدرن خودشان جواب ميدهند، ولي هيچكدام از اينها به اين سؤال پاسخ نميدهند که بالاخره اين فرهنگ مصرف چه بلايي سر خانواده ميآورد؟ اعضاي خانواده را مجبور به درآمدزايي ميکند و از آن طرف استهلاک قوا و خستگي اعضاي خانواده را پيش ميآورد. زن و شوهر چند شغله ميشوند، هويت جنسي دستخوش تحول ميشود و تصوير زنانگي و مردانگي به هم ميريزد و تحول در هويت جنسي به تحول در روابط زن و مرد ميانجامد. کاستلز در جلد دوم کتاب عصر اطلاعات که مشتمل بر بحثهاي هويتي است، ميگويد: تحولاتي که در 40 سال اخير در رابطة زن و مرد، افزايش آمار طلاق، سست شدن خانواده سنتي، افزايش اشتغال زنان، رواج همجنسگرايي و مسائل ديگري از اين دست پيش آمده، بيش از هر چيز ناشي از تحولات هويت جنسي است؛ يعني هويت زنانه دارد تحول پيدا ميكند. تصوري كه زنان و جامعه از زن دارد متحول ميشود و مرزهاي هويتي به شدت به هم ميريزد ديگر نه زن «زن» است و نه مرد «مرد». اگر شما 50 سال پيش ميپرسيديد زن چيست، زن كيست و زن نرمال كيست، در جواب ميگفتند زني كه زنانگي بكند، اهل بهداشت باشد، اهل حيا باشد، مادر باشد، همسر غمخوار باشد و چيزهايي را از اين جنس فهرست ميکردند. به نقاط امتياز زن و مرد خيلي توجه ميشد. در پاسخ به پرسش مرد كيست؟ صفاتي مثل غيرت و نانآوري ميآمد. در اين 50 ـ40 سال اخير تحولات شخصيتي شگرفي اتفاق افتاده است. يكي از دانشوران غربي ميگويد در دهة 1950 اگر جواني ازدواج خود را تا پس از 30 سالگي به تأخير ميانداخت يا تمايل نداشت از همسرش حمايت اقتصادي بكند، به او ميگفتند نامرد، ولي همين شخص در دهة 70 فردي نرمال به حساب ميآمد. اين نشان ميدهد كه تصور مرد از خودش به شدت تغيير کرده است. امروزه اگر شما نظرسنجي كنيد که چند درصد از جوانان پسر تمايل دارند همسرشان در اقتصاد خانواده به آنها كمك كند، ميبينيد آمار رو به رشد است؛ يعني تعداد زيادي آن صفت مردانگي را با نانآوري پيوند نميزنند، چقدر از زنان تمكين را به عنوان صفت زنانه ميشمارند؟ منظور تمكين در محيط كار از كارفرما نيست بلکه تمكين در روابط خانوادگي است. چقدر معتقدند كه زن و مرد در مسئله جنسي و در مسئله روابط بايد متفاوت عمل کنند؟ خيلي از چيزهايي كه چشمان نسل قبلي ما را گرد ميكرد و باعث تعجب ميشد، براي ما باعث تعجب نيست اين تحول هويت جنسي، تحولات اخلاقي را به وجود آورده است.
اين بحث با خيلي از مفاهيم ديگر مثل نسبيت ارزشها در ارتباط است كه بايد جاي خود تبيين شود. در همين رابطه ضعف خانواده در تربيت جنسي اعضاي خود و ضعف در مهارت جنسي مسائلي است که رسانه در اين ضعفها بي تأثير نبوده است. زماني برخي از مديران مياني رسانه متقاضي بودند ارتباط دختر و پسر در برنامههاي کودک را بيشتر نشان دهند؛ چون پسر قبل از 15 سالگي دختر قبل از 9 سالگي كه مكلف شرعي نيستند؛ يعني ما برنامههاي کودک و نوجوان را ميبريم به سمتي که اين مرزها برداشته شود. اگر دستگاه فقاهتي ما هم خيلي حساسيتي نشان ندهد، از نظر تربيتي، زمينههاي روابط را در همين سنين کودکي ايجاد ميکنيم. در واقع آن زماني که بچهها را جامعهپذير ميكنيم، فرهنگ صحيح ارتباطات براي بچهها جا نميافتد. يکي از معضلات مهم در بحث حجاب، تدوين برنامه تربيتي بعد از بلوغ است، در حالي که مشکل اصلي جاي ديگر است. اينجاست که خانواده سهم خود را در فرايند جامعهپذيري کودکان ايفا نميکند و کودک ما از کوچکي مرزهاي جنسي را نميفهمند. اين که مثلاً بايستي دختر 5-6 ساله آدابي در لباس پوشيدن داشته باشد؛ مثلاً نامحرم نبايد دختر 6-7 ساله را بغلش بگيرد و ببوسد يا اينکه اصلاً خواهر و برادر با همديگر مرز دارند. اين مرزها چيست؟ مرزي است که زن و شوهر را از هم جدا ميکند، مرزي است که والدين را از فرزندان جدا ميکند، مرزي که فرزندان را از همديگر جدا ميکند، مرزي که خانه را از بيرون خانه جدا ميکند. اين مرزها چيست؟ خانواده نقش خودش را ايفا نکرده و رسانه هم پشتيبان خانواده در ايفاي نقشهاي خود نبوده است. نتيجهاش اين ميشود که دختر و پسر تا سن نوجواني (سن جامعهپذيري) در خانواده با اين مقولات انس ندارند و بعد ميخواهيم به عنوان قانون مثل قوانين راهنمايي _ رانندگي برايشان بحث حجاب را مطرح کنيم در حالي که اُنس فرهنگي با اين مسئله ايجاد نشده است. بحث رابطة دختر و پسر هم همين داستان را دارد. روابط دختر و پسر در خيلي از خانوادهها مخصوصاً آنجا که فرهنگ آپارتماني وجود دارد خيلي عادي است. صدا و سيما هم به اين مسئله دامن ميزند و مرزها را کمرنگ ميکند. شما ببينيد در سريالهاي 90 قسمتي، گاهي اينقدر خانوادهها در هم قاطي ميشوند كه فكر ميكنيد اينها زن و شوهرند. درواقع رسانه به جامعه آموزش ميدهد كه مرزهايي كه خانواده را بيرون از خانواده جدا ميكند، بيارزش است.
موضوع قابل بررسي ديگر، موضوع تغيير گروههاي مرجع است كه در اين باره رسانه نقش اساسي ايفا ميكند. عليالقاعده گروههاي مرجع بايد کساني باشند كه فرهيختگي لازم را براي هدايت نسل جوان داشته باشند. گاه ميشود که به دست خود تغيير در مرجعيت ايجاد ميکنيم. مثلاً در آستانة انقلاب زلزلة طبس اتفاق افتاد يا در سال 59 در 5 استان کشور سيل اتفاق افتاد. در اين حوادث چه کساني براي جمع کردن کمکهاي مالي پيشرو بودند. روحانيت به عنوان يک گروه مرجع پيام ميداد که ما نياز داريم. اينها گروههاي مرجع بودند. يک زلزله هم در بم، در سال 82 اتفاق افتاد، در جريان زلزلة بم هنرمندي آمده و ميگويد ما ميآييم در بين مردم پول جمع ميکنيم و مردم روي ما را زمين نمياندازند. البته دلسوزي و احترام ايشان مسلم است، اما بحث پيرامون چگونگي تغيير گروههاي مرجع طي اين بيست و چند سال است. چه اتفاقي افتاده که آن مکانيزم قبلي جواب نميدهد. بايد گروههاي مرجع جديدي مردم را نسبت به يک مسئله اجتماعي حساس کند. گروههاي مرجع بايد چه سطحي از فرهيختگي را داشته باشند؟ آيا صلاحيت لازم را دارند که آنها را مرجع قرار دهيم. اگر بازيگران، قهرمانان ورزشي و ... گروه مرجع شوند همان اتفاقي ميافتد که هماکنون در حال وقوع است؛ يعني به حساسيتهاي جنسي دامن زده ميشود، الگوي ارتباطات تغيير ميکند و ... .
مؤلفه موثر ديگر در ارتباط زن و مرد، شهرنشيني به سبك مدرن است. جوامع هرچه که بزرگتر ميشوند، صفات جديدي پيدا ميكنند؛ برعکس در شهرهاي كوچك (شهرهاي زير 50 هزار نفر) بهعلت شناخت افراد از يکديگر، به محض ورود يک فرد غريبه مردم او را از خودي تشخيص ميدهند؛ يعني شبكه ارتباطي در اين جوامع مبتني بر نظارت جمعي است. اما در شهري مثل تهران چند ميليوني يا شهر يك ميليوني مثل قم كه افرادش همديگر را نميشناسند و ارتباطات مبتني بر هم طبقگي فرهنگي اجتماعي نيست، خيلي از اتفاقات ميافتد. افراد تحت اشراف و نظارت ديگران نيستند. اينكه در حاشيه شهرها مسائل بيشتري از جهت جرمزايي وجود دارد به دليل آن است که بافت جمعيتياش بيشتر مهاجرپذير است. در شهرهايي كه بافت همدستي ندارد جرمهايي بهوجود ميآيد كه در شهرهاي همتركيب و همبافت بوجود نميآيد. اينها محيطهايي است كه نظارت در آنجا كم است و ما شبكهاي از ارتباط را در زندگي مردم ميبينيم كه مبتني بر شناخت و حساسيتهاي جمعي نيست. رسانه در اين ميان عامل اين شبكه ارتباطي شده و پيوند ايجاد ميکند، افرادي را به عنوان ستاره يا قهرمان (بازيگران يا ورزشكاران) به ما معرفي ميكند كه ما هم آنها را نميشناسيم و در عين حال، با آنها ارتباط فرهنگي برقرار مي کنيم. در واقع واقعيت زندگيشان را نميدانيم اما از آنها تأثير ميگيريم.
نکته بعدي اينست که اصولاً چقدر بايد تلويزيون را در جامعه گسترش داد؟ و از تلويزيون چه مقدار ميتوان انتظار داشت تا در خدمت مصالح خانواده و جامعه قرار بگيرد؟ تصور كليشهاي از حكومت اسلامي وجود دارد که آن را در موضوع تلويزيون پيش فرض ميگيريم. اين رسانه تلويزيون حکومت اسلامي است و در واقع، ابزار حاکم اسلامي است. اين تلويزيوني که ميبينيم مختصاتش بايد تحليل شود. بايد ديد تا چه اندازه ظرفيت دارد که در خدمت بسط معارف ديني و ابزاري براي حکومت اسلامي قرار گيرد تا همان اندازه به آن بال و پر بدهيم. آيا توسعه دادن شبکههاي تلويزيوني به مصلحت جامعه هست يا نه؟ چرا با تکثر کانالها و افزايش ساعات برنامهها نظام معاش مردم را به هم ميزنيم؟ در حال حاضر چند شبکه داخلي، که بعضاً شبانهروزي فعاليت ميکنند، با ارائه برنامههاي جذاب در نصف شب، ساعت خواب و بيداري مردم را تغيير ميدهند. اين موضوع، آثارش را در روابط جنسي مردم، زن و شوهر، و در تزلزل بنيان خانواده نشان ميدهد. زماني که نياز جنسي در خانواده ارضاء نشد، به بيرون از خانواده تمايل پيدا ميکند. خيلي از اين مسائل علامت سؤالهايي است که اصلاً پاسخ داده نشده. رسانه اي را راه انداختيم، سياست توسعه اعمال کرديم اما لوازمش را ناديده گرفتيم.
دکتر سميعي: ابتدا بايد نكتهاي را مورد توجه قرار داد و آن اينکه افرادي از نخبگان در جامعه هستند كه نگاهشان به مسائل مختلف جامعه ارزشي است؛ از جمله مسئلة روابط زن و مرد و بنيانهاي عفت جامعه. درطرف ديگر هم افراد ديگري هستند تحليل شان به مسائل اجتماعي براساس عقلانيت مدرن است. متأسفانه آنهايي كه نگاه ارزشي دارند شايد غالباً نگاه فردي و جزءنگر به مسائلي مانند روابط زن و مرد و... دارند فلذا پرسشها و مشكلات مردم را براساس نوع نگاه خود جواب ميدهند. در بخش ديگر از نخبگان جامعه، كارشناسان، دستاندركاران دانشگاهي به مسائل نگاهي نظامگرا دارند، البته در زندگي فردي، تقيدات و التزامات قلبي پايبند به مقدسات و ارزشهاي اجتماعي هستند، ولي در نگاه نظامگرا و عقلانيت اجتماعيشان بيشتر متمايل به عقلانيت مدرن و سكولار است، و راهکارهايي که ارائه ميدهند بيشتر مبتني نظام سکولار و در جهت تقويت عقلانيت مدرن و سوق دادن جامعه به سمت مدرنيته است. به نظر مي رسد رسانه و مديريت رسانه تا مقدار زيادي تحت تأثير همين جريان قرار دارد.
جايگاه رسانه در نظام اسلامي كجاست؟ مختصات رسانه بايد چگونه باشد تا بگوييم در خدمت ارزشهاي نظام اسلامي است؟ ميزان اوقات فراغت و ميزان بهرهمندي مردم از رسانه بايد چقدر باشد؟ آيا مانند نظام غربي است؟ آيا رسانه بايد مردم را تشويق كند كه مردم 5 ـ 4 ساعت از وقت روزانه را بنشينيد پاي تلويزيون و اين سريالها و فيلمها را ببينيد؟ آيا اين مطلوب است؟ آيا رقابت تلويزيون به شکلي که حتي در ماه رمضان آنقدر به دنبال جذب مخاطب باشد که مردم را از مسجد رفتن و زيارت و دعا خواندن باز بدارد درست است؟ آيا در اين مقوله جهتگيري لازم است؟ يا اينكه رسانه مسئول انجام کار خود است و مسجد و منبر هم مسئول كار خودشان هستند! فكر ميكنم جايگاه، روابط و مختصاتي كه براي رسانه در نظر مي گيريم فارق از نظام و بينش صحيح و عقلانيت الهي است و اين مسئله نقش تعيينكنندهتي دارد. لذا بايد به مختصات رسانه در اين نظام و مختصاتي که بايد داشته باشد توجه کرد.
حجتالاسلام و المسلمين ميرخندان: به نظر ميرسد مواجهه با ساحتهاي موضوع و طرح ساحتها در بررسي و تحليل اين موضوع کافي نيست. بنابراين نياز است خود موضوع بهصورت مفصلتري مطرح شود. اگر موافق باشيد در جلسهاي ديگر وارد به اين مسئله شويم.
حجتالاسلام و المسلمين زيبايي نژاد: لازم است به خلائي که در اين بحث از لحاظ ديني و فقاهتي وجود دارد اشاره کنيم. ما دو دسته پرسش در عرصههاي مختلف از جمله در بحث روابط زن و مرد داريم. گاهي آقا يا خانمي از ما به عنوان فقيه پرسش ميكند و ميگويد من ميخواهم بروم دانشگاه درس بخوانم، با افرادي مرتبط ميشوم، آيا اين ارتباط جايز است؟ حد ارتباطم به چه اندازه باشد؟ يا مثلاً دختر ميگويد من بهعلت دور بودن از شهر خود و در معرض ديد قرار نگرفتن براي انتخاب شدن به عنوان همسر فراموش ميشوم فلذا دانشگاه محيطي است كه به من اين امكان را ميدهد كه خودم را معرفي كنم تا زمينة ازدواج برايم فراهم شود. چقدر از اين روابط را جايز ميدانيد؟ اين نوع پرسشها در مورد تکاليف فردي است که فقيه هم پاسخ لازم را به او ميدهد. اما گاه كساني كه مسئول تدوين سياستها و برنامهها هستند پرسشهايي دارند كه ناظر به برنامهريزي در سطح كلان است. پرسش متفاوت پاسخ متفاوت هم ميطلبد. يکي از معضلاتي که در حوزه فقاهتي وجود دارد اين است که به پرسش از نوع دوم پاسخ از نوع اول (تکاليف فردي) را ميدهند. پرسشهاي مديريتي را با پاسخ فردي ميخواهد حل کند. دختري مي پرسد كلاس ما مختلط است، آيا در سر كلاس شرکت کنم يا نه؟ پاسخ اين است که اگر خلاف شرع نکني در کلاس مختلط شرکت کن. يک موقع مديران اجتماع، رئيس وزارتخانه پرسش ميکند که ما مدارس دو جنسيتي ميخواهيم بسازيم. دانشگاههايي هستند که مختلطند، اينها را چه کنيم؟ ممکن است جواب بدهيم ايجاد فضاي مختلط توسط حکومت از محرمات کبيره است. در اينجا پرسش از وظيفه حکومت، سياستگذاري و برنامهريزي کلان است. در حوزه رسانه وقتي بحث کودکان را مطرح ميکنيد گاهي دختربچه 8 ساله است، پسر 12 ساله و غير بالغ است. آيا اينها ميتوانند کنار هم بنشينند و شکلي از ارتباط را داشته باشند؟ به عنوان مسئله فردي ميگوييد اشکالي ندارد چون مکلف نشدهاند. گاهي سؤال ميشود آيا رسانه ميتواند برنامههايي را طراحي کند که ارتباط در اين سنين و دغدغه ارتباط در اين سنين را افزايش دهد؟ اينجا نوع سؤال، از مديريت سياستگذاري است. به اصطلاح، بحث فقه حکومتي است. اينجا قواعد ديگري براي پاسخگويي نياز است. ممکن است در حوزة مديريت اجتماعي، تقسيم احکام به احکام پنجگانه صحيح نباشد؛ يعني در جائي که مصلحت ملزمه وجود دارد، حکومت موظف به مداخله است. در جايي که مصلحت راجح وجود دارد از مستحبات حکومتي است. در جايي که مصلحت ندارد مداخلة حکومت حرام ميشود. به چه حقي در نيروي انساني و در امور اجتماعي که مصلحت بر آن مترتب نيست ميتوان تصرف کرد، احکام پنجگانه تبديل ميشود به احکام سهگانه و تحولات جدي در حوزه فقاهتي به وجود ميآيد، اگر فهم فردي از مسائل اجتماعي حاکميت داشته باشيم، در واقع در عرصة ديگري کار فقاهتي انجام دادهايم. بنابراين، حوزههاي ديني متناسب با شرايط جديدي که حکومت تشکيل شده و پرسشهاي جديد شکل گرفته، بايد يک نظام پاسخگويي جديدي به عنوان فقه اجتماعي، فقه مديريتي، فقه حکومتي طراحي کنند
يکي از خلاءهاي ديگر، غلبه تفكر فقاهتي به معناي خاصش بر ذهنيت متدينان است. اگر از اول انقلاب تا الان از ما بپرسند حكومت اسلامي چه حكومتي است؟ درجواب ميگوييم حكومتي كه در آن احكام اسلامي رعايت شود. در واقع نگاه کاملاً اعتقادي اسلامي است، نه تمايلات اسلامي؛ يعني حوزه اخلاق و تربيت و حوزه اعتقادات از هم جدا شده. از اول انقلاب هم دغدغه ما متدينان اين بوده که چگونه قوانين مصوب مجلس را ديني کنيم، اما اين که چگونه تمايلات مردم شکل گيرد، و فرهنگها ساخته شود، چندان دغدغه نبوده است. نتيجه اين شده که در اين مسائل قانونگذار به يک سمت ميرود، فرهنگ عمومي به سمت ديگري. تا زماني که ما تلقي کاملي از دين نداشته باشيم، در عرصه برنامهريزي اين مشکل باقي خواهد ماند. بايد به اصلاح الگوهاي سبک زندگي، به ايجاد تحولات ساختاري و تنظيم دقيق جايگاه رسانه در اين تحولات توجه کرد. اگر فقيه مشکل را در حجاب و بيحجابي اينطور ببيند که بهعلت عدم برخورد با مردم در اين موضوع بايد نيروي انتظامي مؤاخذه شود، اگر همه به اين نتيجه رسيديم که الگوهاي اقتصادي، الگوهاي فرهنگي وتکنولوژيها بر موضوع مؤثرند ميتوان راه به جايي برد. اين که گفته ميشود بايد منتظر ظهور بمانيد، اين حرف در مورد اصلاحات کلي درست است، ولي بيشتر بايد منتظر آن زماني باشيم که يک فهم جامعي از مقولات اجتماعي در ذهن ما جا بگيرد. اين اتفاق هنوز نيفتاده است. نکته بعدي آفت تخصصزدگي است. شاهد مثالش را بگويم که سال گذشته موضوعي پيرامون نصب خودپرداز کاندوم در مناطق حادثه خيز به روي آنتن رفت که وزارت بهداشت و ستاد مبارزه با مواد مخدرآن را حمايت مي کردند تا در مناطقي که دسترسي به داروخانههاي شبانهروزي امکان ندارند بهداشت در روابط جنسي غيربهداشتي يا تزريق مواد مخدر رعايت شود يا راهي براي مقابله با ايدز داشته باشيم. طرح اين بود که افراد 50 تومان بپردازند و يک سرنگ يا کاندوم تحويل بگيرند. وقتي که به پيامدهاي اخلاقي اين طرح و تأثير مخرب بر عفت و حيا عمومي اعتراض ميشود، معاونين سلامت وزارت بهداشت ميگويند ما متکفل بهداشتيم نه متخصص اخلاق. مشکل تخصصزدگي در بسياري از عرصهها به ما لطمه ميزند و براي اين که بتوانيم پاسخ دقيقي به مسائل بدهيم، نياز به نگاه جامع داريم. در علوم انساني هم شايد يک دهه يا بيشتر باشد که بحث پژوهشهاي ميان رشتهاي پيش آمده که بايستي به اين سمت برويم و مطالعات فرهنگي را توسعه دهيم؛ يعني مجموع عرصههاي علمي به عنوان علوم ميان رشتهاي بيايند تأثيرات خود را بگذارند. مطلبي که جناب آقاي ميرخندان گفتند درست است. هر کدام از اين مقولات نياز به يک بحث کارشناسي دارد که خوب است در بحثهاي کارشناسي از افرادي که صلاحيتشان بيشتر است
حجتالاسلام والمسلمين زیبایینژاد: چرا بحث از طلاق برای ما به عنوان یک نهاد حوزوی مهم است؟ قبل از پاسخ به این پرسش بایستی توجه کنیم که چه تصویری از طلاق در ذهنمان وجود دارد. ممکن است تعدادی از خواهران و برادران حاضر در جلسه تجربه طلاق داشته باشند و در مقیاس فردی این تجربه برای آنها فرج بعد از شدت باشد. این مصادیق کم نیست. در حقیقت طلاق میتواند در برخی موارد پایان مشکلات عدیده و ورود به فضای جدید باشد. از این جهت ما نمیتوانیم طلاق را در کلیت خود، پدید های منکر بدانیم. اما زمانیکه ذهنیت خود را با نگاه کلان به پدیده طلاق معطوف میکنیم، میبینیم که در مناسبات اجتماعی، وجود طلاق لازمه زیست اجتماعی است. یعنی در جوامعی که طلاق در کل وجود ندارد، مسائل و مشکلات متعدد بروز میکند اما زمانی نگرانی بروز میکند که در یک جامعه طلاق از یک اضطرار انتخاب شده، به بخشی از شیوه رایج زندگی تبدیل شود. یعنی زمانی که آمار طلاق افزایش پیدا میکند. در این شرایط است که طلاق در مقیاس کلان تبدیل به منکر اجتماعی میشود. ممکن است در مقیاس فردی معتقد باشیم که طلاق جایز مبغوض است اما در مقیاس کلان اجتماعی آثار، دلالتها و پیامهایی دارد که نشاندهنده آن است که نبایستی در حد یک مبغوض عادی به آن توجه کنیم. بنابراین تصویری که در مقیاس کلان از طلاق داریم، و مخصوصا تحولات آن در پانزده سال اخیر، برای جامعه ما مسئلهساز شده است. با نگاهی به آمار میبینیم که از دهه 40 تا دهه 70 آهنگ ازدیاد طلاق و ازدواج با یکدیگر توازن دارند. یعنی حدود 11 ازدواج در مقابل 1 طلاق. حتی در دهه 70، شاهد رقم 12.5 ازدواج در مقابل 1 طلاق بودیم. اما از سال 75 به بعد، توازن میان ازدواج و طلاق به هم میخورد. تا جاییکه در سال 89 در مقیاس ملی شاهد 6.6 ازدواج در مقابل یک طلاق و در شهر تهران 3.3 ازدواج در برابر یک طلاق هستیم. اگر توجه کنیم که مسئله امروز کلان شهر تهران، مسئله فردای شهرهای دیگر است، بیشتر به این معضل اجتماعی پی میبریم. البته نگرانیها را زیاده از حد هم نباید تشدید کرد. مثلا برخی ایران را با کشورهای اروپایی مقایسه میکنند و میگویند ایران در سال گذشته حدود 130 هزار طلاق داشته است و مثل اسپانیا است که از جمله کشورهای طلاق خیز اروپایی است و از حدود 140 هزار طلاق دارد. این مقایسهها درست نیست و نمیتوانیم از این مقایسههای نادرست نتیجه بگیریم که کشور ما مثل کشورهای ردیف اول طلاق در اروپا است. چون در آنجا میزان ازدواج کم است. در کل کشورهای اتحادیه اروپایی میزان ازدواجهای ثبت شده 2.2 میلیون مورد است. درحالیکه در کشور ما میزان ازدواجهای ثبت شده نزدیک به 900 هزار ازدواج است. اما نگرانی، نگرانی مهمی است.
لذا در پاسخ به پرسش اولیه که چرا بحث طلاق برای ما مهم است، یک جواب این است که ازدیاد طلاق نشاندهنده این است که خانواده کارکرد خود را به خوبی انجام نمیدهد و فرزندان را برای مناسبات خانوادگی تربیت نمیکند؛ دختر را برای زن شدن و ایفای نقش زنانه و پسر را برای ایفای نقش مردانه و پذیرش تعهد مردانه تربیت نمیکند. در متون دینی داریم که مرد باید صفت غمضعین داشته باشد، در برابر خطاهای همسرش گذشت داشته باشد، نسبت به امور اقتصادی خانواده تعهد داشته و نسبت به حفظ حریم خانواده غیرت داشته باشد، اما امروزه این صفات در مناسبات تربیتی خانواده بازتولید نمیشود. همچنین در مورد دختران، دختران ما با فضایل زنانه برای زندگی خانوادگی آشنا نمیشوند. امروزه خانوادههای ما با برخورداری از سطح تحصیلات آکادمیک بالا، نسبت به نسلهای گذشته کارآیی کمتری در انتقال آموزههای تربیتی خانوادگی به فرزندان دارند. والدین کمسواد یا بیسواد گذشته، آموزههای تربیتی ساده، روان و متناسب با عینیت خانوادگی را برای نسل بعد از خود داشتند. اما خانوادههای جدید تکالیف خود را به نهادهای دیگر واگذار کردهاند و نهادهای دیگر هم مسئولیت خود را خوب ایفا نمیکنند. در اینجا لازم است به آسیب دیگری که متوجه نهادهای تربیتی رسمی و غیررسمی مثل رسانه ها و... است توجه داشته باشیم و آن این است که از تربیت جنسیتی مورد نظر دین فاصله گرفتهایم و شعارهای برابریطلبانه، سبب شده است که از متن عینیت زندگی فاصله بگیریم. آلن و باربارا پیس در انتهای هر سه نسخه کتابهایشان این عبارت را استفاده کردهاند که در طول تاریخ بشریت برای اولین بار در قرن اخیر است که خانوادهها دختران و پسران را شبیه هم تربیت میکنند. لذا در ورود به زندگی خانوادگی، با انبوهی از تمایزات مواجه میشوند که برای آن آموزش ندیده و آماده نشدهاند. یعنی به تعبیر من تمایزات زن و مرد که میتواند مایه جذابیت زندگی خانوادگی باشد، زمینه تخاصم زن و مرد میشود. بنابراین اگر نهاد خانواده مهمترین بنیان اجتماعی در نهاد دینی معرفی میشود، افزایش طلاق نشان میدهد که پایههای این بنیان در حال سستشدن است.
بحث دیگر آن است که در دهههای اخیر ارزشهای توزیع شده در خانواده و نهادهای تربیتی، ارزشهای معطوف به خانواده نیست. یکی از محققین غربی در تحقیقاتش به این نکته اشاره کرده است که در کشورهایی که ارزشهای غیرخانوادگی حیات اجتماعی بر ارزشهای خانوادگی غلبه دارد، طلاق و ازهمپاشیدگی و حتی مسائل جنسی نرخ بالاتری دارد. به عنوان مثال دغدغه امروز خانوادهها برای تربیت معطوف به خانواده، چه جایگاهی در برابر دغدغه ایشان برای اشتغال و تحصیلات عالی فرزندانشان دارد و چه میزان مناسبات اجتماعی با محوریت خانواده تنظیم میشود؟
در پاسخ به این مسئله که چرا طلاق برای ما مهم و مورد توجه است باید گفت که افزایش طلاق در مقیاس کلان، نشاندهنده غلبه فردگرایی است. یعنی مناسبات جمعی و از جمله مناسبات خانوادگی تا جایی تحمل میشود که در خدمت شادکامی افراد باشد. این که میگویند فضای جامعهای فردگرا میشود یعنی توجه به خود، بر توجه به ارزشهای گروهی و مناسبات جمعی و خانوادگی غلبه پیدا میکند.
حجت الاسلام و المسلمین زيبايينژاد (مسئول مرکز تحقيقات زن و خانواده ):
هدف از این نشست بازبینی تصویر ارائه شده از خانواده در رسانه ملی و بررسی ابعاد آن و همچنین بحث و گفتگو پیرامون بایستههای اصلاح وضعیت موجود است. البته به دنبال بررسی موضوع از منظر تخصص خود هستیم و در مورد مباحث فنی باید متخصصین در حوزه رسانه اظهار نظر کنند.
محور اول، ملاحظاتي است که بايد در بررسي موضوع تأثير رسانه بر خانواده باید به آن توجه کرد.
اولين مطلب تفاوت نگاه خرد و کلان به تأثيرات رسانه است. گاهي برنامهاي از سيما را راحت ميتوان تحليل و نقد کرد. تأثيرات منفي و مثبت يک فيلم يا ضعف و قوت يک برنامه کارشناسي اما برخي از برنامهها يک مجموعه من حيث المجموع هستند داراي آثار و بار مفهومياند. مثلاً در يک سريال، موضوع، اختلافات خانوادگي است و کارگردان هم کار را خوب از کار درآورده است. در فيلم دوم هم موضوع اختلاف خانوادگي است و در آن فيلم هم کارگردان خوب کار کرده. در طول سال چندين سريال با موضوع اختلافات خانوادگي پخش شده است. در اينجا نمیشود با نگاههاي جزيي موضوع را تحليل کرد زيرا ضرر در مجموعه من حيث المجموع است. در تحريرالوسيله آمده که گاهي ضرر از يک اقدام حاصل ميشود و آن اقدام محرم ميشود اما گاهي ضرر از مجموعهاي از اقدامات حاصل ميشود و آن مجموعه محرم ميشد. براي مثال با يک بار سيگار کشيدن کسي معتاد نميشود خود اين مصداق محرم نيست اما اگر استمرار يابد اين استمرار محرم ميشود و ضرر دارد. در تحليل رسانه بايد نگاه کلان را مدنظر داشت. در عصر جديد که عصر انبوهسازی پیام است. یعنی دستگاههاي پيامرسان متکثر شدهاند، پيامها بطور متوالی به ذهن ارسال ميشود، بر خلاف امروز، در گذشته پيامهايي که دريافت ميکرديم اندک بود و امکان تمرکز روي تکتک پيامها وجود داشت، اما امروز به عده توالی در ارسال پیام قدرت تمرکز بر تکتک پيام از بین رفته، وقتی بر روی پیام تأمل نداشته باشید امکان تحلیل هم نخواهی داشت. اينجاست که اثر مجموع من حيث المجموع بيشتر ميشود، يعني هزار پيام را با يک فضا و يک پارادايم ذهن دریافت میکند. فضای ایجاد شده توسط پیامها دلالتهای سنگینی دارد.
نکته دوم : بررسی تأثيرات قالبی رسانه است، يعني آيا اين محتوا ميبايست در اين قالب ارائه شود يا خير؟ در يک سريال قديمي به نام دنياي شيرين، پيام کلي برنامه اين بود که پدر و مادر بايد ظرفيتهاي کودکانشان را بشناسند و استعدادهاي کودک را به رسميت بشناسند. اين پيام في حدنفسه پيام خوبي است. اما اين پيام برای والدين است نه کودک، نتيجه اين نوع پيامها به کودک اين است که کودکان در مقابل والدين سينه سپر ميکنند. به جاي اينکه والدين حد کودکان را بشناسند، کودکان در مقابل والدين صف بندي ميکنند به همين دليل است که گفته ميشود که هر پيامي را نميتوان به هر صورتي به مخاطب القا کرد.
گاهی اوقات مسئله محتواست. گاهی اوقات مدت زمان ارتباط با رسانه و گاهی فی نفسه خود رسانه. ممکن است در برخي موارد مسئله محتوا نباشد ولي همينکه فرزند ما روزي 6 ساعت مقابل رسانه بنشيند و بهترين برنامه را ببيند، و اینکه مرجع تربيتي ما و فرزندانمان رسانه باشد، براي ما مسئله باشد. از طرفی امکان دارد کسی ادعا کند که کثرت ارتباط با رسانه خودش ضد خانواده است، يعني به جاي اينکه خانواده مرجع تربيتي باشد اين مرجع عوض شده است. تضعيف والدين توسط رسانه پيام بدي است و غیره.
وقتي درصدديم تأثير رسانه را بر خانواده تحليل کنيم نبايد سراغ پيامهاي مستقيم برويم، ممکن است دلالتهاي غير مستقيم، تأثيرات بيشتري داشته باشد. بسياري از برنامههاي رسانهاي برنامه خانوادگي در رسانه با موضوع خانواده نيست اما تأثيرات آن با چند واسطه در حوزه خانواده مشخص ميشود، مثلاً وقتي انيميشنهايي را نمايش ميدهيم که در آنها حيواني صحبت ميکند و خزندهاي حرکت ميکند، بحث تکامل داروين با اين ايده جا ميافتد و ذهن بچهها با تطور انواع، گره ميخورد و اين ذهنيت، که اگر همه چيز تاريخي است چرا خانواده تاريخي نباشد، به راحتي منتقل ميشود. بحث جامعهشناسي تاريخي خانواده با نظريه داروين مرتبط است. نظريه داروين در حوزه حيوانات مطرح شد و بعد به ساختارهاي اجتماعي بسط پيدا کرد. همانگونه که تحولات موجودات، نقشة از پيش تعيينشدهاي ندارد ساختارهاي اجتماعي هم اینطور است و این دیدگاه به ساختار خانواده تطبيق داده شده است. بدين صورت که در گذشته، خانواده وجود نداشته، و خانواده از زمان مالکيت خصوصي ايجاد شده است. ابتدا ايده مالکيت زن توسط مرد متولد شده و بعد خانواده بوجود آمده است، لذا خانوده گسترده، مطابق با جامعه فئودالي، و خانوادة هستهاي با جامعة صنعتی و تنوعات متناسب با جامعه فراصنعتي شکل گرفته است. در نتيجه فرزندان ما با بستري مواجهاند که در اين بستر به راحتي ضرورت تحول مناسبات خانوادگي را آموزش ميبينند.
بحث بعد توجه به کارکردهاي متفاوت رسانه است. گاهي رسانه حامل پيام است يعني تریبونی برای اطلاع رساني است. مانند برنامههاي مستقيمي که در رابطه با خانواده پخش میشود و کارشناسان خانواده طرح بحث ميکنند. رسانه تريبون انتقال پيام است. اما گاهي کارکرد رسانه کارکرد فراغتي است. در اين کارکردهاي فراغتي که قصد سرگرمکردن مخاطب را دارد اتفاقات زيادي ميافتد. این وقایع حامل دلالتهاي مستقيم و غيرمستقيم است. براي مثال بعضي برنامهها، حس زيباييشناسي و سطح انتظارات مخاطب را تغيير ميدهند و به تبع آن هنجارهاي ارزشي هم تغيير ميکنند. برنامههاي سرگرمي چند دلالت روشن دارند. اول اينکه ما را از عالم جديت به عالم بيخيالي و از فضای حساس ما را به خلسه بيخيالي ميبرد. وقتی وارد این فضا شدیم دلالت دوم جديت را از مخاطب ميگيرند. در برخي کشورها مثل فنلاند مردم بسيار جدي هستند اما در کشور ما اينگونه نيست. آستانه تحريکپذيري ما با کشورهاي ديگر متفاوت است، علتش را باید در ارتباط خاص ما به برنامههای طنز جستجو کرد آيا نسبتي که ما با اين برنامهها برقرار ميکنيم، عزائم جدي را از ما ميگيرد؛ بطور مثال در بعضي روايات گوش دادن موسيقي جديت را از انسان ميگيرد. تأثير کمشدن جديت بر روابط خانوادگي چيست؟
نکته بعدي اين است که آیا در تحليل ضعفهاي رسانه ملي، انگشت اتهام را سراغ اصحاب رسانه و هنر ببریم؟ بهنظر رسانه و جامعه هنري ما بخشي از اين حلقههاي اتصال مربوطه هستند، اما بسياري از اشکالات مربوط به نهادهاي ديگر است. در حقیقت انگشت ابهامي را که بايد به سمت خودمان بگيريم را به سمت ديگران گرفتهایم، يعني اقداماتي که ميبايست توسط ما صورت ميگرفت را از ديگران انتظار داريم. امروز رسانه ملي ما معطل بسياري از مباحث نظريست که بايستي در نهادهاي علمي و ديني بررسي شوند.
از طرفی اقدامات مثبتي که در اين سالها انجام شده، بايد حمايت کرد و در این چند سال اخیر اتقافات خوبی در حوزههای مختلف در رسانه ملی صورت گرفته که در خانواده و اخلاق اثر گذاشته است. مثلاً سريال به کجا چنين شتابان.
رسانه ملي در کشور ما به دليل اينکه رسانه رسمي جمهوري اسلامي است، از يک مشروعيت برخوردار است. اين مشروعيت پيامهاي رسانه را داراي بار دلالتي خاص ميکند، يعني يک گروهي از مردم، پيامهاي رسانه را پيامهاي نظارتي تلقي ميکنند و به آن پيامها اعتماد ميکنند و از اين جهت حساسيت ملي در پيامرساني بيشتر است. گروه ديگري که جمعيت سياستگريز هستند و به هر دليل ژست منتقد دارند نگاهشان انتقادي غيرعاديست. در تحليل رسانه ملي بايد به اين بعد که اين رسانه، رسانه مشروعيتبخش و سياسي است توجه کرد.
نکته آخر در بخش ملاحظات، اين است که برنامههاي رسانهاي يک ضيق ذاتي دارند، يعني روال طبیعی زندگي خانوادگي و ابعاد زندگي و روابط خانوادگي برای ما روشن است و يک تصوير جامعي است اما برنامه رسانهاي نميتواند تصوير جامع به مخاطب بدهد. بنابراين به دليل ضيق تصوير، نميتواند روي تصاوير خاصي زوم کند و از زوايه خاصي زندگي خانوادگي را به تصوير بکشد. در اينجا هنرمند بخشي از صحنهها را بزرگنمايي ميکند و بخشي را ناديده ميگيرد. گاهی اوقات اتفاقاتی به تصویر کشیده میشود که در زندگی بارها اتفاق افتاده و برای ما عادیست. تلويزيون آن مسئله را به تصوير میکشد اما آن تصاوير بخشي از تمام تصویر زندگي است. بزرگنمايي به ذائقه و جهتگيريها و حساسيتهاي هنرمند برميگردد.
حجتالاسلام والمسلمين زیبایینژاد در ابتداي این نشست خاطر نشان كرد: به نظر میرسد براي بررسی این موضوع بايد به این پرسش پاسخ دهيم که چرا گاهي حرکتهایی تحت عنوان «جنبش زنان» در کشور، برای جریان اصولگرا و مدیریتی نظام، پر هزينه است، و اين حركتها پیشاهنگ جنبشهای قومی، محلی، دانشجویی و صنفی قرار ميگيرد.
وی براي اثبات پر هزینه بودن حرکت جنبش زنان در كشور، به قراین زیر اشاره کرد:
1- جریان روشنفکری که در کشور ما با جریان مذهبي، و در همه جهان با سنت معارض است، و در حالت عادی نيز چندان سیاسی نیست، در حوزه مسائل زنان با جريانهاي معارض نظام پیوند خورده، و با آنان همسو میشود.
2- سران این جنبشها چه در داخل و چه خارج از کشور، معتقدند جنبش زنان ميتواند نماينده جنبشهای دیگر باشد و اگر تقویت شود زمینهای برای مطالبات اقشار دیگر نيز خواهد بود.
3- نزدیک شدن جنبش زنان به تودهها در دو سال اخیر، یکی دیگر از قراین این پیش فرض است. پيش از آن جنبش زنان جریاني نخبهگرا بود، اما اکنون با تودهها تعامل دارد.
4- اعضای جنبشهای زنان در مقالات و مصاحبههای خود، درباره آينده حركتشان جسورانه و امیدوارانه سخن ميگويند و گاهی ادعا ميكنند نمیتوان جلوی حرکت اين جنبشها را گرفت.
حجتالاسلام زیبایینژاد خاطر نشان كرد: در بررسی علل این امر، بايد به سه سؤال ذیل پاسخ داد:
1- مسائل جامعة زنان چیست و چه چیز آنان را مستعد ميكند تا با جریانهاي جنبش زنان همسو شوند؟
2- ماهیت عملکرد جریان اصولگرا و مدیریتی نظام چیست؟
3- كدام ویژگی در عملکرد جنبش زنان، موجب موفقيت آنان شده است؟
وی در بررسی مسائل جامعة زنان گفت: مشكلات جامعه زنان گاه در نیازهای واقعی آنان ريشه دارد که به آنها پرداخته نشده است و گاه این نیازها منشأ واقعی ندارند، تغییر نظام ارزشی در جامعه، مطالبات و احساس جدیدی را برای آنان ایجاد کرده است؛ مسئول دفتر مطالعات و تحقيقات زنان با اشاره به اينكه جامعة زنان میان این دو نوع نیاز تفکیک نکرده و همه را واقعی فرض میکند، اظهار داشت: زنان، همة مطالبات خود را بر حق میدانند؛ هنگامیکه يك قشر مطالباتی داشته باشد و احساس کند جریان حاکم، با مطالباتش همسويي ندارد، انتقاد و اعتراض خواهد كرد. از طرف ديگر، اگر احساس کند کسانی هستند که به مطالبات او پاسخ میدهند، با آنان احساس همگرایی مینمايد؛ و البته گاهی اوقات تنها «احساس نارضایتی»، علت تامهاي است براي آنكه زنان جامعه به اين جريانها گرایش پیدا کنند، بدون اینکه آنها را بشناسند و از مختصات کارشان با خبر باشند.
به اعتقاد وي، يكي از دلايل نگاه انتقادي جامعة زنان به حاكميت، آن است كه نظام حاكم، حركتهاي صحيح خود را به شكل قانعكنندهاي براي زنان تبيين نكرده است و از طرف ديگر، گاهي اوقات جامعه زنان به حق مشكلي را احساس ميكنند، ولي در تحليل خود به خطا ميروند. براي مثال احساس ميكنند مشكلاتشان از مسائل حقوقي ناشي شده است در حاليكه علت مشكلاتشان مسائل ديگري است.
نویسندة کتاب «درآمدی بر نظام شخصیت زن در اسلام» در خصوص ماهیت عملکرد جریان اصولگرا و مدیریتی نظام به نكات ذيل اشاره كرد:
- ترویج مفاهیم و ارزشهای اومانيستي در جامعه؛ وقتي در عصر سازندگي احساس كرديم كشورمان به توسعه نياز دارد، از الگوهاي توسعه غربي، البته با كمي اصلاحات جزيي استفاده كرديم. در نتيجه ارزشهايي مانند فردگرايي، آزادي به مفهوم غربي و برابري به معناي تشابه در جامعه رواج پيدا كرد.
- در يك مقطع زماني نگاه كليشهاي به مسائل زنان وجود داشت و سيستمي براي رصد كردن نياز هاي واقعي زنان نداشتيم. بنابراين محافل بين المللي مانند سازمان ملل درباره مسائل زنان به ما بخشنامه ميكردند؛ در مقطعي ديگر مسئولان، مشكلات جامعه زنان را ناديده گرفته، و الويتهاي ديگري داشتند. در هر دو نگاه مخاطب احساس ميكند حكومت براي برآورده كردن مهمترين نيازهاي او، برنامهاي ندارد.
- تاكنون حاكميت ارتباط منطقي و تعريف شدهاي با نخبگان نداشته است؛ گاهي نخبهزده و زماني هم نخبه گريز و عوام زده عمل كرده است.
- جريان اصولگرا كه كه گاهي هم در حاكميت قرار ميگيرد، غالباً نقش جريانهاي منفعل را بازي ميكند؛ به اين معنا كه همواره ديگران را نقد كرده، اما خودش حرف نو و اثباتي براي گفتن ندارد.
- تاكنون در مباحثمان، مناطق ممنوعه ايجاد كردهايم گاهي اوقات سازمانها و نهادهاي حكومتي در آمارهايي كه به نهادهاي كارشناسي ميدهند، مانند آمار سن ازدواج يا دختران تنها، ملاحظاتي اعمال ميكنند؛ در صورتی که نبايد در حوزه كارشناسي مناطق ممنوعهاي لحاظ شود.
- به دليل ضعف كارشناسي، تاكنون تنها مطالبات كساني به گوش ميرسد كه زبان دارند؛ براي مثال كسي نيست كه از حقوق خانواده به عنوان يك ساختار غير از اعضايش، دفاع كند، زيرا خانواده لسان ندارد.
به این ترتیب، زنان احساس نمیکنند که قوة فعال جامعه در نظام مدیریت برایشان تلاش میکند، و این امر باعث میشود کسانی که وانمود میکنند دغدغه مسائل زنان را دارند، پرچمدار شوند.
رئیس مرکز تحقیقات زن و خانواده براي بررسی ماهیت جنبش زنان، جريانهاي فمینیستی را به لحاظ موقعیت و ساختار از اول انقلاب تا کنون به شرح زير تقسيمبندي كرد:
از بعد از پیروزی انقلاب تا حدود اواسط دهة 60 با «فمینیسم حاشیهای» مواجه بودیم. در این دوره، جامعه مشغول مسائل انقلاب و جنگ بود و معارضان نظام، فکر میکردند حکومت با فعالیت سیاسی به زودی از بین میرود. بنابراين مسئله زنان برایشان حاشیهای بود؛ فکر میکردند با تغییر نظام سیاسی مسائل زنان هم حل خواهد شد.
از نیمة دهه 60 تا دهة 70 «فمینیسم محفلی» شکل گرفت. در این برهه معارضان نظام در خارج از کشور به این نتیجه رسیدند که برای براندازی نظام باید به جای حرکت سیاسی، حرکتی فرهنگی داشته باشند؛ از طرف ديگر معارضان داخلی و متدینانی که جذب جریانات روشنفکری شده بودند، فعالیت خود را در حوزه زنان آغاز کردند. در این مقطع هنوز تشکلهای فمینیستی به صورت علنی شکل نگرفته بودند.
«فمینیسم مطبوعاتی» در دهة 70 ایجاد شد. گروههای زیرزمینی و خانگی که قبلاً شکل گرفته بودند، از مطبوعات به عنوان ابزار هماهنگ کنندة خود و کانال ارتباط با فمینیستهای خارجی استفاده کردند. مخاطب آنان در این دوره، قشر نخبه و تحصیلکردة جامعه بود.
«از اواخر دهة 70 گروههای فمینیستی سازمانهای غیر دولتی را تأسيس کردند. در این برهه، افراد با حیثیت گروهي و تشكيلاتي، چه در داخل و چه درخارج از كشور، حمايت ميشدند. در این مقطع با ایجاد و تقویت NGO ها در داخل، مرکزیت مباحث فمینیستی که قبلاً در خارج از کشور بود، وارد کشور شد. فمینیسم این دوره تشکیلاتمحور و ایدئولوژیک بود.
از سال 1385 تاکنون با «فمینیسم شبکهای» مواجه هستيم. در این دوره نگاه عملگرا جایگزین نگاه ایدئولوژیک شده است و فعالیتها نیز از حیطة گروه خارج شدهاند. به گفته کنشگران فمینیست، این نوع فمینیسم ساختار افقی دارد؛ به این معنا که هستههای هماهنگ کنندة متنوع و متکثر، وظیفة سازماندهی اعتراضات را بر عهده دارند، ولی ساختار هماهنگ کننده از بالا به پایین وجود ندارد. البته به نظر ما این ساختار هماهنگ کننده اکنون به پشت صحنه رفته است؛ ویژگی دیگر فمینیسم شبکهای، انجام دادن عملیات زمانمند و ارتباط چهره به چهره و مردمی است. هدف فمینیسم در این دوره، جذب نیروهای عمومی و بسیج تودهای است. به دلیل غیر متمرکز بودن ساختار این جریان، مقابله با آن سخت است.
اکنون مهمترین محور هماهنگی و اتحاد گروههای معترض (سیاسی و غیر سیاسی) مانند سلطنتطلبها، چپیها، طیفهای مشارکتی، اصلاحطلبی و هنری، کمپین یک میلیون امضاست که نهادهای بین المللی نیز با اعطای جوایز، از آن حمایت میکنند.
از طرف ديگر تغیير خودباوری وخودآگاهی قشر جوان با ایجاد مطالبات حقوقی جدید و در پس آن مطالبات سیاسی، از اهداف جدید این جنبش است.
حجتالاسلام زیبایی نژاد در پايان سخنان خود گفت: ما بايد نقاط ضعف خود و مطالبات زنان را بیشتر بشناسیم و درصدد حل آنها باشیم و مهمتر از همه باید در تغییر نظام ارزشی زنان و ایجاد مطالبات جدید برای آنان بکوشیم.
در این نشست همچنين، میزگردی براي تبيين «مدیریت مطالبات زنان» با حضور خانم الهیان، نمایندة مردم تهران در مجلس شورای اسلامی، خانم آیت اللهی، عضو شورای فرهنگی- اجتماعی زنان؛ و خانم علاسوند، عضو هیئت علمی دفتر مطالعات و تحقیقات زنان تشکیل شد.
ابتدا خانم الهیان با استناد به نظرسنجیهای صورت گرفته از جامعة زنان در ایام انتخابات مجلس شورای اسلامی گفت: آن چه از این آمار و ارقام استخراج شد، با شعارها و مطالبات نخبگان سنخیت نداشت.
وی مطالبات زنان را در وهلة اول، مباحث فرهنگی و سپس مسائل خانواده دانست و متذكر شد: گاهي برخي از مسئولان NGOهاي زنان اعتراف ميكنند كه در القاي ايدههايشان به تودة جامعه شكست خوردهاند.
خانم الهيان علت اين مسئله را در بافت اسلامي، معنوي و الهي جامعه دانست و خاطرنشان كرد: «فمينيستها ميخواهند زن را از مبادي آفرينش جدا كرده و در مقابل مرد قرار دهند تا از حقوق او دفاع نمايند؛ اين امر بر خلاف سرشت زنان است.
دکتر الهيان با اشاره به بیتوجهی NGOها و نخبگان زنان به مطالبات واقعي جامعة زنان گفت: «چرا دربارة مسائل بهداشتي و سلامت زنان از آنان دفاع نميكنند و فقط مباحث حقوقي زنان را مطرح مينمايند؟»
خانم آیتاللهی نیز ازدواج دختران و جايگاه زن در خانواده را از جمله مطالبات زنان دانست و اظهار داشت: درخانواده با بسياري از زنان متناسب با شأن انساني آنان برخورد نميشود؛ ازطرف ديگر يكي از مشكلات جامعه زنان بحران هويت است، هر چند به عنوان مطالبه مطرح نميشود.
عضو شوراي فرهنگي- اجتماعي زنان گفت: بسياري از مسئولان اصولگرا مسائل زنان را جدي نميگيرند.
خانم علاسوند نيز با اشاره به ضرورت تقسیمبندی مطالبات زنان بر اساس موقعیتهای متفاوت گفت: مطالبات دوران تجرد یک دختر در یک موقعیت خاص، با مطالبات همان دختر چند سال بعد کاملاً متفاوت است؛ و مطالبات زنان شاغل و خانهدار نيز با هم فرق میکند.
وی به نقش فضای فرهنگی در مطالبات زنان اشاره کرد و متذکر شد: بايد بر حسب موقعيتهاي متفاوت مطالبات مطلوب براي افراد ايجاد شود.
عضو هيئت علمي مرکز تحقیقات زن و خانواده، در پايان سخنان خود تحليل وضعيت بومي زنان را در شناخت مطالبات آنان ضروری دانست و تقویت و تلقین این مطالبات را برای ایجاد جریان اجتماعی در جامعة زنان مهم برشمرد.
کلیات بحث غربشناسی :
حجتالاسلام دکتر مهدی امیدی دارای مدرک تحصیلی خارج فقه و اصول از حوزه علمیه قم و دکترای علوم سیاسی از موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی میباشند. ایشان علاوه بر تألیف چندین مقاله، به عنوان محقق، مدرس و عضو شورای علمی گروه علوم سیاسی مرکز جهانی علوم اسلامی و مؤسسه امام خمینی، مشغول فعالیت آموزشی ـ پژوهشی بوده و مدیریت گروه فلسفه سیاسی انجمن مطالعات سیاسی حوزة علمیه قم را عهدهدار میباشند دکتر امیدی همچنین عضو گروه فلسفه سیاسی پژوهشکده علوم و فرهنگ اسلامی میباشد.
سرفصلهای بحث
1. بررسی غرب به مثابه یک تمدن
2. ضرورت فهم جوهرة تمدن غرب
1ـ2. سکولاریسم به عنوان جوهرة تمدن غرب
1ـ1ـ2 سکولاریسم حداقلی
2ـ1ـ2. سکولاریسم حداکثری
3ـ1ـ2. سکولاریسم استحالهگرا
3. تقابل سنت و مدرنیته
4. مکاتب فکری موجود در فضای تمدنی غرب
5. بررسی تأثیرات مکاتب و جریانات فکری بر جنبش فمینیسم
نگاه اجمالی به بحث
مسئله زنان و خانواده یکی از حوزهها و قلمروهایی است که غلبه رویکرد التقاطی برگرفته از ساختارها، عناصر و بنیادهای نظری و فکری غرب جدید، در آن تأثیرگذار است. از سوی دیگر، تفکر اسلامی با محوریت آموزههای دینی و توحیدی و توجه به اصل عبودیت و هدفمندی در خلقت، ساختارها و اقتضائاتی را طلب میکند که عمدتاً در تعارض با فرهنگ و تمدن غربی است. شناخت این تعارضات، مستلزم آشنایی با خصوصیات و ویژگیهای غرب است که مبحث غربشناسی، عهدهدار این مطلب میباشد.
غرب به مثابه یک تمدن:
برای ورود به بحث، در مرحله نخست باید تمایزی میان غربسیاسی با غرب به مثابه یک تمدن قائل شویم. این امر ما را به بنیادهای فکری تمدن و جوهره آن رهنمون میشود.
ضرورت فهم جوهرة تمدن غرب:
بسیاری از مطالعات غربشناسی به آثار و پیامدهای مدرنیته و یا نظریهپردازان مدرنیته و یا صرفاً به مکاتب و جریانات فکری آن توجّه دارند اما نقض همة این انواع غربشناسی در آن چیست که کلیّت تمدنی غرب را مدّ نظر ندارند. ما در این بخش سکولاریسم به عنوان جوهرة تمدن غرب خواهیم پرداخت و برداشتهای سهگانه از آن را (سکولاریسم حداقلی (دو گانهساز) ـ حداکثری (الحادی) و سکولاریسم استحالهگرا مورد بحث قرار میدهیم.
سنت و مدرنیته:
پس از این به شکافها و گسستهایی که در نتیجه تنازع میان سنت و مدرنیته به وجود آمده است اشارهای خواهیم داشت.
مکاتب فکری:
مکاتب فکری با ایدئولوژی اساسی عمده در فضای تمدنی غرب در تداوم مباحث قبلی مطرح خواهد شد. ایدئولوژی چون لیبرالیسم، مارکسیسم، محافظهکاری، قلیگرایی، فاشیسم ـ پستمدرنیسم.
در پایان نیز تأثیرات مکاتب و جریانات فکری بر جنبشهای فمینیستی مورد بررسی قرار میگیرد.
سؤالات اساسی بحث:
1. ضرورت شناخت غرب چیست و چه آثاری بر حوزههای مختلف زندگی از جمله مسایل مربوط به زنان دارد؟
2. در سخن از غرب، چه ویژگیهایی از آن مدنظر است؟ آیا ویژگیهای سیاسی با جغرافیایی و تاریخی آن مورد توجه است یا خصوصیات تمدنی غرب؟
3. بحث از کلیت تمدنی غرب، چه فواید و آثاری در پی دارد و جایگاه آن در میان سایر موضوعات مورد بحث در حوزة غربشناسی چیست؟
4. چه ویژگی و خصوصیتی در سکولاریسم موجب گردیده است تا از آن به عنوان جوهرة تمدن غرب نام برند؟
5. ویژگیها و انواع سکولاریسم چیست و هر یک از انواع آن چه پیامدها و آثاری را به دنبال دارند؟
6. چه شکافتها و گسستهایی از ناحیة تعارض سنت و مدرنیته حاصل شده است؟
7. مکاتب فکری و ایدئولوژی تأثیرگذار بر فضای تمدن غرب چیست و میزان تأثیرگذاری آنها بر غرب جدید تا چه حدودی است؟
8. فمینیسم به عنوان یکی از جنبشهای رایج در غرب، تحت تأثیر چه مکاتب و جریانات فکری بوده است؟
«بيانات حضرت آيتاللهالعظمى مكارم شيرازى»
در ارتباط با مسائل زنان نكات زيادى قابل اشاره است كه بخشى از اين موارد را فهرستوار بيان میكنم:
نكته اول: آنكه، غربيان اصرار دارند تا به هر طريق ممكن فرهنگ خود را در تمامى زمينهها بر ما تحميل نمايند. اين تحميل منحصر به مسائل مربوط به زنان نيست، بلكه در تمامى مسائل اعم از فرهنگ، سياست، اخلاق، خانواده و تمامى مسائل اجتماعى ديگر هم صورت میگيرد. اين مسأله از طريق رسانههاى گروهى و ايجاد جنجال در جرايد و راديوها و تلويزيونها و گاه از طريق مراكز و سازمانهاى بینالمللی، توسط آنان دنبال میگردد. حتى انعقاد قراردادهاى اقتصادى با ساير كشورها را نيز مشروط به رعايت حقوق بشر مورد نظر خود مینمايند؛ به عنوان مثال، براى قبول درخواست الحاق بعضى از كشورهاى همسايه به اتحاديه اروپا، به طور دائم شرايط فرهنگى خود را بر اين كشور تحميل میكنند. آنها نيز به دليل عدم رعايت موازين اسلامى توسط هيأت حاكمه و ساير مشكلات داخلى و خارجى، قدم به قدم عقبنشينى كرده و شرايط تحميلى غرب را میپذيرند.
اینکه غرب از طريق راههايى چون ايجاد جنجال در مطبوعات، راديو، تلويزيون و گنجاندن شرايطى در پيمانهاى اقتصادى و نيز از طريق مراكز و سازمانهاى بینالمللی سعى در تحميل فرهنگ خود بر ملت مسلمان ما دارد، به اين دليل است كه اگر فرهنگ غرب بر ما تحميل شود، ديگر نمیتوانيم به عنوان يك جمعيت مستقل، در مقابل آنان ايستادگى نماييم. فشارى هم كه در زمينه مسائل زنان بر ما وارد میشود، در راستاى همين برنامه كلى آنان میباشد. ما بايستى با ارائه شواهد و قرائن كافى، ملتهاى ديگر را از چنين برنامههايى آگاه سازيم.
نكته دوم: اینکه، بايستى با جهان اسلام ارتباط داشته باشيم. طبق اطلاعات به دست آمده، تعدادى از كشورهاى اسلامى، كنوانسيون را پذيرفته و تعدادى نيز از قبول آن سر باز زدهاند. بهتر است آشكارا يا پنهان با كشورهاى مسلمانى كه قرار است در كنفرانسها شركت كنند، جلساتى را تشكيل داد و ديدگاهها و برنامهها را هماهنگ نمود تا بتوان در اين كنفرانسها از يك موضع واحد صحبت كرد. همچنين بايد ديد كه آيا كشورهاى پذيرنده كنوانسيون، مواد اين كنوانسيون را در مورد مسائلى چون طلاق، عدّه، ارث و ... ـ كه حكم آنها صراحتاً در قرآن آمده ـ در عمل قبول دارند يا پذيرش مفاد كنوانسيون از سوى آنان صورى است؟ بايد به آنان گوشزد كرد كه پذيرش صورى كنوانسيون، نه تنها فشارهاى بینالمللی را كاهش نمیدهد، بلكه ـ با توجه به اصل ضمانت اجرا ـ اين فشارها را افزايش خواهد داد. اين امر نيازمند يك همكارى و هماهنگى قبلى بين كشورهاى اسلامى میباشد.
نكته سوم: اين است كه، خودباختگیهايى نيز از سوى عناصر داخلى مشاهده میشود. بنابراين، لازم است تا در داخل كشور نيز اقداماتى صورت گيرد. سمينارها و جلساتى در سطح كشور برگزار شود و حوزههاى علميه، دانشگاهها و تمام آنهايى كه معتقد به مبانى اسلام هستند، از موضع قدرت روى اين مسأله كار كنند تا اين خودباختگى از بين برود و يا به حداقل تقليل يابد. در اين راستا، صدا و سيما نيز میتواند نقش بهسزايى ايفا كند.
نكته چهارم: اين است كه، ما نبايد تنها يك روى سكه را ببينيم؛ بايد به اين حقيقت تلخ نيز اعتراف داشته باشيم كه مردانى در جامعه ما بوده و هستند كه به انحاء مختلف حقوق زنان را تضييع كرده و میكنند و همين مسائل نيز دستاويزى براى دشمنان و مخالفان گشته است. لذا لازم است تا با قاطعيت، با سوء استفادههايى كه از قوانين اسلام در جهت تضييع حقوق زن صورت میگيرد، برخورد شود. ما بايد در فتاوا و صدور احكام، شجاعت بيشترى داشته و جلوى اجحافات را بگيريم. به عنوان مثال، شرايطى كه به تازگى در عقدنامهها آورده میشود، راه شرعى خوبى است كه جلوى هوس و اجحاف برخى از مردان را میگيرد. اين مسأله تا حدود زيادى میتواند فشارى را كه از خارج بر ما وارد میشود، كاهش دهد.
نكته پنجم: اينكه، ميان فرهنگ ما و مفاد «كنوانسيون محو تبعيض عليه زنان» سازگارى وجود ندارد و حتى برخى از مواد اين كنوانسيون بر خلاف ضروريات اسلام میباشد. پس بهتر است كه به اين كنوانسيون ملحق نشويم. بايستى با انجام اقدامات فرهنگى در داخل و خارج از كشور تلاش كنيم تا اين حقيقت در دنيا مسلّم گردد كه گروهى حق ندارد بنشيند تصميمى بگيرد و اين تصميم را بر همه جهانيان تحميل نمايد. يقيناً تسليم شدن در برابر زورگويى اينان، نه فقط دين ما را از ما خواهد گرفت، بلكه در دنيا نيز استقلال ما را خواهد گرفت؛ چرا كه دولتهاى سلطهگر تا كشورى را ذليل و تحقير نكنند، با او مذاكره نخواهند نمود. بنابراين عزّت دنيا و آخرت ما ايجاب میكند كه با تمام توان در حفظ فرهنگ اسلامى و ملّى خود ايستادگى نماييم.
نكته ششم: اين است كه، غربيان حتى خودشان هم به ادعاهايى كه در مورد زنان دارند، عمل نمیكنند. مگر در ميان وزراى آمريكا يا ساير كشورهاى غربى چند وزير زن وجود دارد؟ رئيس جمهور يا نخست وزير چند كشور غربى زن هستند؟ بنابراين، میبينيم كه ادعاهاى آنها در زمينه مساوات دو جنس دروغى بيش نيست و خود آنان نيز در عرصه عمل به اين ادعاها پايبند نيستند. يعنى، آنجا كه اين ادعاها با منافع آنان در تضاد باشد، به راحتى از عمل به آن سر باز میزنند و هنگامى كه در جهت منافع آنهاست، ديگر، تقيّد به اصول ـ خواه اصول اسلامى و خواه اصول اديان ديگر ـ امرى نادرست خواهد بود.
خلاصه بحث: اینکه، فرهنگ غرب نقاط ضعف بسيارى در مسائل مختلف و از جمله حقوق زنان دارد. هنوز در غرب شاهد خريد و فروش زنان میباشيم و هر روزه آمار وحشتناكى از آزار و اذيت زنان آمريكايى و اروپايى توسط مردان، افزايش طلاق، بچههاى نامشروع و ... به دست ما میرسد. بايد با استناد به اين آمار، روى نقاط ضعف آنان انگشت بگذاريم و نبايد در موضع دفاع كردن بمانيم. اينان در مورد مسائل مربوط به خانواده و زنان و مسائل مربوط به عدالت اجتماعى با ضعفهاى زيادى روبرو هستند كه ما بايد با برجسته كردن اين ضعفها، ضمن آگاه نمودن خودباختگان داخلى، ضعفهاى فرهنگ غربى را آشكار سازيم.
در هر صورت، لازم است در مورد هر يك از مسائل فرهنگى بانوان، همايشها و سمينارهايى تشكيل شود و در اين زمينه نظرات مختلف به صورت شفاف ارائه گردد.
اميدوارم كسانى كه براى شركت در كنفرانس نيويورك انتخاب شدهاند، افرادى قوى، مؤمن و امين باشند، تا در آن جا تحت تأثير جنجالآفرينى و شلوغبازى غربيان قرار نگيرند. اكنون دورانى است كه میبايست قوى و محكم از مسائل ارزشى اسلام دفاع كرد. البته، منظور مسائل مشكوكى نيست كه فتواهاى مختلفى در مورد آنها وجود دارد، بلكه منظور مسائل قطعى و مسلّم اسلام است. ما بايد اين ميراث گذشتگان مسلمان خود را حفظ كنيم و به آيندگان نيز برسانيم.
الف) خير مقدم حجتالاسلام والمسلمين شرعى
مدير مركز مديريت حوزههاى علميه خواهران
ايشان در سخنان خود بر لزوم تفاهم، همدلى و همراهى مراكز و نهادهاى اجرايى زنان با حوزههاى علميه تأكيد كرده و برگزارى اين همانديشى را نقطه آغازى بر تفاهم هرچه بيشتر اين دو دانستند.
ب) سخنرانى حضرت آيتالله العظمى ناصر مكارم شيرازى
بسم الله الرحمن الرحيم. اين جلسه مبارك به منظور همانديشى در مسائل مربوط به مشكلات زنان تشكيل شده است و جمعى از خواهران و برادران عزيز، انديشمندان و دانشمندان و صاحبان فكر در آن اجتماع كردهاند تا مشكلات مربوط به جامعه زنان را از ديدگاه وحى و اسلام و منطق عقل بررسى كنند و من تشكيل چنين جلسهاى را به مديريت حوزه علميه خواهران تبريك عرض میكنم. لازم بود بسيار زودتر به تشكيل اينگونه جلسات، اقدام میشد ولى از آن جايى كه جلوى ضرر را هر كجا بگيريم منفعت است، اكنون كه اين جلسه در سال مبارك امير مؤمنان على عليه السلام و در آستانه تولد كريمه اهل بيت، حضرت فاطمه معصومه سلام الله عليه تشكيل شده است، اميدواريم آثار و بركات مثبت خود را نشان دهد، من به رغم گرفتاریهاى زياد، بعد از آن كه حجتالاسلام والمسلمين شرعى ماهيت و ابعاد فرهنگى جلسه را بيان كردند، احساس وظيفه شرعى كردم كه در خدمت شما عزيزان باشم.
توكل ما بايد بر خداوند باشد در همه چيز حد اعتدال را رعايت كنيم. نبايد استقلال فكرى را كه شرط اول پيشرفت است، از دست بدهيم. اگر شرايط خلوص نيت، توكل بر خدا، استقلال فكرى، گرفتار افراط و تفريط در بحثها نشدن و فريب شعارهاى كاذب را نخوردن در ما جمع باشد به يقين به پيشرفت برنامهها كمك میكند و نتايج زيادى خواهيم گرفت.
اعتقاد من اين است كه براى پيشرفت كار لازم است برادران و خواهران چند اصل را مورد عنايت قرار بدهند:
اصل اول مسأله جاودانگى اسلام و احكام اسلام است. ما اسلام را خاتم اديان، پيامبر اسلام را خاتم انبيا و به حكم (اليوم أكملت لكم دينكم) دين اسلام را از هر نظر كامل مى دانيم و معتقديم (حلالُ محمد(صلى الله عليه وآله وسلم)حلالٌ إلى يوم القيامه و حرامُه حرامٌ إلى يوم القيامه). هم چنين احكام اسلام را مولود علم پروردگار مى دانيم و او كسى است كه (لايعزّب عنه مثقال ذرة فى السموات و لا فى الارض)؛ به اندازه سنگينى يك مورچه كوچك يا يك ذره غبار، در تمام آسمان ها و تمام زمين ها و چيزى بر خدا مخفى نيست. در گذشته، آينده و امروز، همه چيز بر او آشكار است. ما احكام اسلام را منبعث و سرچشمه گرفته از علم پروردگار میدانيم و میگوييم تابع افكار محدود انسانى نبوده و نيست. بنابراين، اصل جاودانگى احكام اسلام، اصلى است كه هر كسى واقعاً به دين پايبند باشد، آن را پذيرفته است. با وجود اين علاوه بر اصل جاودانگى، اصول ديگرى هم بايد مورد توجه قرار گيرند كه به اين امر هم معتقديم كه برخى از اصول اسلام مسأله تحول و دگرگونى زمانها و مكانها را مدنظر قرار دادهاند. اين اصول را در دو چيز میتوان خلاصه كرد: اول عموماتى كه در قرآن و سنت وارد شده و نيازهاى هر زمان و هر مكان در اين عمومات مندرج است و دوم، احكام ثانويه كه بر حسب شرايط متغيرند. قسم اول جزء احكام اوليه اسلاماند و در بسيارى از موارد كاربرد دارند؛ مثلا در باب معاملات با گذشت زمان، انواع ديگرى از معاملات به وجود مى آيد و به حسب نيازها، عقود جديدى در دنيا پيدا مى شود، در اسلام اصلى كلى (أوفوا بالعقود) پيش بينى شده است كه اگر شرايط عامه (مثل معلوم بودن مورد معامله و...) مهيا باشد، بايد به آن وفا كرد. در باب مسائل مربوط به زنان هم اصول كلى اى در قرآن داريم كه اگر مورد توجه قرار گيرد، جلوى بسيارى از خطاها گرفته خواهد شد؛ مثلا اصل مهم قرآنى (فامسكوهنّ بمعروف او سرّحوهن بمعروف) (طلاق: 2)، يك اصل است و خطاب به مردان میفرمايد: «يا زندگى شايستهاى با همسران خود داشته باشيد يا به صورت شايسته از آنها جدا شويد.» آنها را در اسارت و بلاتكليف قرار دادن و از حق خود سوءاستفاده كردن، چيزى است كه اسلام آن را اجازه نمى دهد. الآن براساس همين اصل (فامسكوهنّ بمعروف أو سرّحوهن بمعروف) يا (فامساكٌ بمعروف او تسريحٌ باحسان) ما مشكلات بسيارى از خانواده هايى را كه در زحمت هستند، حل مى كنيم. خانمها گاه با نوشتن نامه يا مراجعه خود اظهار میدارند كه همسرمان میگويد نه طلاق میدهم و نه زندگى میكنم. بلافاصله ما از دادگاهها و قضات میخواهيم كه شوهر آن زن را فرا خوانده و بر او اتمام حجت كنند و در چنين مواردى اگر شوهر نپذيرفت، حاكم شرع میتواند طلاق او را صادر مى كند و او را از چنگال چنين مرد بى منطقى رها مى سازد. اسلام اجازه نمى دهد كه حقوق زن اين چنين پايمال گردد. بسيارى از مشكلات با اصل (فامسكوهنّ بمعروف أو سرّحوهن بالمعروف) قابل حل است. عده اى از خارج رفته ها گاه به علت سازگارى نداشتن با همسر خود بطور قانونى جدا شدهاند، ولى شوهر راضى نمیشود طلاق شرعى جارى گردد. در اين موارد هم به شوهر اتمام حجّت میشود و اگر نپذيرفت حكم طلاق را صادر میكنيم و زن میتواند تمام حقوقش را بگيرد؛ حتى مجبور نيست مهريه خود را هم ببخشد. براى اينكه طلاق خلعى باشد و مرد نتوان مراجعه كند، مبلغى جزئى را حاكم شرع از طرف زوج به عنوان «بذل» قرار میدهد و بعد طلاق خلعى را جارى میكند. يا افرادى از اتباع بيگانه در كشور ما با زنانى ازدواج كرده و بعد از مدتى ضمن رها كردن همسر خود، از كشور میروند. در اين موارد چنانچه زن در عسر و حرج باشد، به حاكم شرع سفارش میشود كه حكم طلاق او را اجرا كند. يا مسأله وكالت در طلاق كه اكنون در عقدنامهها نوشته میشود، دست همسران را در جلوگيرى از خودكامگى مردان باز میگذارد و آنها میتوانند با داشتن وكالت بلاعزل، بر سرنوشت خود مسلط باشند.
غرض اين است كه با استفاده از اصول كلى كه در اسلام پيشبينى شده تمام اين مشكلات قابل حل است و نيز قرآن كريم بعد از آنكه احكامى مربوط به زنان بيان میكند در آيه 228 سوره بقره میفرمايد: (وَلَهُنَّ مِثْلُ الَّذى عَلَيْهِنَّ بِالْمَعْرُوف)؛ به اندازهاى كه وظيفه دارند، به همان اندازه، حق دارند و چنان نيست كه وظايف سنگين بر دوش آنها قرار گيرد اما حقوق ناچيز باشد.
اين اصل كلى قرآنى هم میتواند بسيارى از مسائلى را كه در اين زمينه وجود دارد، حل كند.
علاوه بر عناوين اوليه، عناوين ثانويهاى هم در اسلام پيش بينى شده است كه دامنه بسيار گسترده اى را فرا مى گيرد. عناوين ثانويه به مسأله (لا ضرر) و (لا حرج) محدود نيست و طبق محاسبه اى كه شده، شايد بيست عنوان ثانوى و عام در فقه داريم كه مى تواند بر مسائل و مشكلات زنان حاكم باشد و آن را حل كند. اهم و مهم، مسأله حفظ نظام جامعه اسلامى و مسأله مقدمه واجب از جمله اين عناويناند كه پويايى فقه اسلام را بر حَسَب نيازهاى زمان و مكان تأمين میكنند. بنابراين در عين اينكه اسلام دين جاودانى است و حلال و حرامش تا قيامت پابرجاست، براى پويايى هم منطق و ضابطهاى دارد كه میتواند هميشه پاسخگوى مسائل باشد.
صثقبصثقصثقصثقصثق
حجت الاسلام سجادی امین (مجری نشست)
تبليغ ديني در اصولیترين شكل خود فعاليتی آموزشی بهمنظور ارتقای آگاهی و نشر دانش ديني با لحاظ ارزشهای انسانی و اخلاقی است. با توجه به اهميت نقش خانواده در اسلام و همچنين محوريت زنان در اين كانون، میتوان فعاليت آنان را در تبليغ مبانی اسلامی بسيار حساس و تعيينكننده دانست زيرا حضور زنان در فعاليتهای اجتماعی و همچنين پيوند آنان با خانواده، خلأهای اين دو نهاد را در اشاعه آموزههای مذهبی تا حد قابل قبولی پر میكند. بانوان مبلغ در ايجاد و توسعه اخلاق و معنويت در جامعه در گذشته و حال نقش اساسي ايفا كرده و ميكنند و با كوشش همه جانبه خود در راه اشاعه قرآن و مباني اسلام و با بيان تأثيرگذارشان، قشر وسيعي از افراد جامعه را با اخلاق و معنويت آشنا كردهاند.
تبليغ زنان با همه اهميت خود بسان ساير نهادهاي بشري از آفات و آسيبها مصون نيست. شناخت آسيبها و تلاش در برطرف کردن آنها موجب ارتقاي کمّي و کيفي اين امر خواهد شد. آسيبهاي مهمي که در عرصه تبليغ زنان مطرح شده عبارتند از:
الف) عدم نظارت بر عملکرد مبلغان زن
عدم نظارت و فقدان ساماندهي نسبت به مبلغان زن و همچنين عدم تفكيك ميان مبلغان آگاه و متخصص و افرادی كه صرفاً نام مبلغ را بههمراه دارند، باعث حضور برخی مبلغنماها که عمدتاً بهدنبال كسب امور مادّي هستند، در حوزه تبليغ زنان شده است. اين افراد، دانسته يا ندانسته موجب دامنزدن به انحرافات، بدعتگذاري، ترويج خرافات و بيان مطالب غيرمستند شده اند. توجه بيش از حد به مداحي و صوت خوش و عدم بيان مسائل دينی، اخلاقی و در نتيجه نقصان ارتقای دانش دينی زنان از ديگر پيامدهاي عدم نظارت و سازماندهي مبلغان زن ميباشد.
ب) غلبه احساسات
برخي مبلغان زن به دليل روحيه احساسی، قدرت تفکيک ميان مشكلات شخصی و وظيفه تبليغی خود را از دست داده و از تبيين صحيح مباني ديني باز ميمانند این امر منجر به عملكرد سليقهای و افراط و تفريط در ارائه آموزههای دينی ميگردد. بیتوجهی به تعادل در طرح مباحث دينی شرايطی را فراهم ميآورد كه موجب دين گريزي مخاطبان بهخصوص جوانان ميشود.
ج) کاستی اطلاعات و معلومات
امروزه با ابزارهای ارتباطی جديد همچون ماهوارهها و سايتها، سرعت انتقال شبهات و تحريفات مبانی دين اسلام از سوی دشمنان بهشکل فراگيري در دست انجام است. هرگونه بیاطلاعی و كمسوادی فرد مبلغ موجب گریز مخاطب و یا گمراهی و بدبيني وی نسبت به معارف و مباني دين خواهد شد. در عصر حاضر از جمله آسيبهايي که بيشتر متوجه مخاطبان زن است، ظهور عرفانهاي جديد و ساختگي است که تخصص مبلغان زن در راستاي مقابله با آنها را ميطلبد.
د) عدم استفاده از ابراز جديد تبليغ
با فراگیری رسانهها در زمان حاضر، تبليغ ديني، ویژگیهای خاص خود را میطلبد. با توجه به تعدد و تنوع رسانهها، زمان استفاده مردم از مباحث دینگرانه اندک است، بر اين اساس، تبليغ دين چه در عرصه تبيين معارف و چه آموزههاي عملي بايد با استفاده از ابزار جديد، بهطور کامل جنبه کاربردی و راهبردی داشته باشد. مبلغان زن نبايد به مجالس خانگی، وعظ و سخنرانی اکتفا کنند، بلکه با استفاده از توانمندي خود در عرصههاي فراتر پاي نهاده و با حضور در نهادهاي فرهنگي تأثير بيشتري را در ارتقاي آگاهي ديني جامعه بهخصوص بانوان داشته باشند.
هـ) عدم آشنايي با نياز مخاطب و جامعه
لازمه ارتباط کارساز و نتيجهبخش مبلغ ديني با مخاطب، توجه به نيازها و دغدغههاي مخاطب است. موفقيت همه مبلغان ديني خصوصاً مبلغان زن، اين است كه در كنار مطالعات گسترده خود در حوزه دينی، با دقتنظر و بينش صحيح، معضلات و آسيبهای اجتماعی را رصد و شناسايی كنند تا بتوانند با برخورداری از سطح آگاهی مناسب نسبت به مخاطبان، به انجام رسالت تبليغی خود بپردازند.
حجت الاسلام و المسلمین زیبایینژاد: مسئول مرکز تحقیقات زن و خانواده با توصیف ویژگیهای فرهنگی اقتصاد امروز جامعه ایران از جمله مصرفزدگی به تبیین علل و پیامدهای ناشي از این رویکرد نادرست پرداخت. وی ضمن برشمردن اهمیت و تأثیر فرهنگ اقتصادی بر نهاد خانواده گفت: از آنجا که میان الگوی سبک زندگی اقتصادی یک جامعه با استحکام و کارآمدی خانواده پیوندی عمیق برقرار است، بررسی تحولات فرهنگ اقتصادی خانواده بهویژه در حوزة مصرف از ضرورتهای مطالعات جنسیتی و پژوهشهای خانواده محور به حساب میآید.
تبديل فرهنگ مصرفگرايي به شاخص رشد اجتماعي خانواده
وی در ادامه به ویژگیهای مصرف در عصر جدید اشاره کرد و گفت: تبدیل شدن مصرفگرایی از رفتار و عاملی اقتصادی به ملاکی جهت هویت بخشی و شاخص رشد اجتماعی خانوادهها باعث شده تا رابطة هماهنگ و متعادل میان تولید، ثروت و مصرف از میان رفته و انگیزههای نفسانی مانند چشموهمچشمی و تفاخر در مناسبات اجتماعی حاکم شود؛ به صورتی که اگر تا دیروز زندگی اشرافی و مصرفگرا را در طبقات مرفه اقتصادی میدیدیم امروزه رقابت در تمام اقشار جامعه به وجود آمده است.
کارشناس مطالعات زنان سادهسازی شدن مصرفگرایی را ویژگی دوم فرهنگ اقتصادی امروز جامعه دانسته و اشاره کرد: عوامل متعددی که در خدمت این برنامه درآمدهاند از جمله، توسعه خدمات بانکی برای خرید کالاهای غیرضروری، توسعه فروشگاههای زنجیرهای، تولید کالاهای متنوع، ارزان و بیداوم، تولید کارتهای اعتباری و... اگر چه تا حدی توانستهاند گره از بروکراسی اقتصادی جامعه ایرانی بگشایند اما در نهایت پیامدهای قابل ملاحظهای نیز بر الگوی مصرف گذاردهاند.
حجت الاسلام و المسلمین زیبایینژاد سبک الگوی مصرف و فرهنگ اقتصادی یک جامعه را عاملی مهم برای ثبات، استقلال و یا وابستگی یک جامعه دانست و افزود: امروزه تغییر الگوی مصرف بعدی سیاسی پیدا کرده است و به عنوان یکی از گزینههای مورد انتخاب نظام سلطه در جهت تحت فشار قرار دادن دولتها و یا تضعیف آنها به کار میرود. وی در ادامه تغییرات اساسی و نهادی به وجود آمده در مبانی ارزشی و اخلاقی جامعه را از دیگر ویژگیهای امروز فرهنگ اقتصادی در جامعه دانسته و گفت: در گام اول، به دلیل وابستگی نظام سلطه و سرمایه به مصرف حداکثری، ملاحظات اخلاقی و انسانی به نفع مصرفگرایی نادیده گرفته میشود و در گام بعدی نظامی اخلاقی، متناسب با بایدها و نبایدهای اهواء و امیال مصرفگرا تنظیم خواهد شد.
فرهنگ مصرف در خانواده
مسئول مرکز تحقیقات زن و خانواده با تبیین وجهه زنانه فرهنگ مصرفی در خانواده افزود: استعدادهای متمایز زنانه از جمله احساسات و عواطف سرشار، جایگاه مادری و یا همسری زنان را میتوان عاملی مؤثر در اصلاح الگوی مصرف دانست. وی فقدان برنامهای دقیق، منظم و منطبق با نیازهای واقعی جامعه زنان را در جهت مدیریت احساسات و عواطف آنان، عاملی دانست که باعث شده تا دیگران از کمبود موجود استفاده کرده و در جهت منافع خود به بهرهداری از آن بپردازند. به طوری که اگر تا دیروز مادران با تأثیر بیبدیلی که در انتقال ارزشها و هنجارهای مثبت فرهنگی، نسل بعد داشتند، امروز با تحول این ارزشها به ارزشهای مادی و نفسانی، انتقال دهندة مصرفزدگی و تجملگرایی به نسل بعد خواهند بود.
تغيير الگوي مصرف در ايران
اين کارشناس با اشاره، به عوامل و زمینههای تغییر الگوی مصرف در ایران افزود: سیطرة سرمایهداری بر بخشهای فرهنگی از جمله صدا و سیما و غلبه نگاه اقتصادی بر نهادهای آموزشی خصوصی، غلبة فرهنگ احساسی در جامعة ایرانی که به رواج بیقاعدگی در حوزههای مختلف از جمله رفتارهای اقتصادی انجامیده است، حساس نبودن خانواده و نهادهای رسمی و غیررسمی آموزش و تربیت به مقولة فرهنگ اقتصادی که تأثیر بسیاری در اخلاق جنسی جامعه نیز خواهد گذاشت، کاستیهای مفهومی در حوزه تحلیل مفاهیم دینی مرتبط با فرهنگ اقتصادی، مداخلات دولتی در تخصیص غلط یارانهها و در نهایت فقدان آموزشهای مهارتی در حوزةاقتصاد و خانواده که به جای اصلاح انگارهها و ارزشها، به تبیین مدیریت فرهنگ مصرف، بر اساس انگارههای مدرن و مبتنی بر حرص میپردازد، از عوامل مؤثر در تغییر ذائقه فرهنگ مصرفی در جامعه امروزی ایران میباشد.
وی در ادامه با اشاره به پیامدهای حاصله از این تغییر فرهنگ مصرفی گفت: سهلانگاری در درآمدزایی و ورود اموال حرام به خانواده، حاکم شدن لذات مادی و کمرنگ شدن لذات معنوی، در حاشیه ماندن تربیت فرزندان به دلیل ورود در مسابقة تجملگرایی و مصرفزدگی، کاهش آستانة تحملپذیری اعضاء خانواده در برابر نوسانات اقتصادی، تضعیف رابطّه خانواده و نظام و پیامدهای بسیار و مهم دیگری که به طور مستقیم و یا با واسطه، نهاد خانواده را تحت تأثیر قرار میدهند، از پیامدهای غیرقابل پیشگیری این تحول فرهنگی است.
حجتالاسلاموالمسلمين زيبايينژاد: متأسفانه تبي در نهادهاي مختلف وجود دارد كه نامش را تب اصلاحگري ميگذارم. همه تمايل دارند مشكلات را حل كنند قبل از اينكه پديده را به خوبي تحليل کنند و بشناسند. حل مسئله قبل از شناخت ابعاد آن به پيچيدهتر شدن آن مسئله كمك ميكند. به نظر ميرسد در جامعة مديريتي و کارشناسي ما شناخت دقيق موضوع، عوامل و پيامدها صورت نميگيرد، افراد كم حوصله هستند و ميخواهند قبل از فهم مسئله آن را حل كنند. گرچه نيروهاي انساني زيادي صرف ميشود اما به دليل اين که مسائل درست تحليل نشدند، اين اقدامات آسيبهاي جديدي را براي ما ايجاد ميكنند. بحث روابط زن و مرد هم ممكن است از همين پديدهها باشد كه خوب تحليل نميشود و چون خوب تحليل و شناخته نميشود هم در پاسخگويي به فروعات فقهياش دچار اشكال ميشويم و هم در حل مسئلهاي اجتماعي به نام روابط زن و مرد دچار لغزش ميشويم. بنابراين، در قدم اول بايستي به موضوع شناسي بحث رابطة زن و مرد بپردازيم.
آيا اين رابطه زن مرد همان رابطهاي است كه هميشه در طول تاريخ بوده يا اين که در عصر ارتباطات يك مختصات جديدي دارد. شما در زندگي اجتماعي ناگزير از ارتباط هستيد و ارتباط دو فرد با هم حتي دو فرد از دو جنس مخالف از ضرورتهاي زندگي اجتماعي است، ولي در زندگي روزمره ضرورت اجتماعي اين است كه به خاطر رسيدن به يك هدفي چنين ارتباطي برقرار ميكنيد؛ ايجاد ارتباط في نفسه هدف نيست بلکه راهي است براي اينكه شما را به هدف برساند. با ديگران ارتباط برقرار ميکنيم که به هدفي برسيم. مثل اينکه كه من دارم با شما صحبت ميكنم كه بگويم تشنهام، آب ميخواهم. با شما صحبت ميكنم ميگويم يك ليوان آب بدهيد. صحبت كردن وسيلة انتقال پيام است. اما گاهي وقتها اينطور نيست. شما حوصله نداريد، ميرويد قهوهخانه مينشيند که حرفي زده باشيد و سر خود را گرم کنيد. آنجا خود حرف زدن موضوعيت دارد نه آن پيامي كه از حرف مورد انتظار است. امروز رابطه زن و مرد مختصات جديدي دارد يكي از ويژگيهاي رابطة جديد اين است كه خود رابطه مطلوبيت دارد، رابطهاي كه ما ازآن به عنوان رابطه زن و مرد صحبت ميكنيم، به عنوان پديدهاي كه بايستي امروز مورد بررسي قرار بگيرد، رابطهاي كه نقش رابطه در آن موضوعيت دارد؛ يعني افراد با هم ارتباط ميگيرند براي ارتباط. دومين ويژگي ارتباط در عصر جديد آن است که جنسيت در اين ارتباط تأثير دارد، يک زن يک موقع ميخواهد ميوه بخرد مجبور است از ميوه فروش بپرسد اين ميوهها چند است؟ مجبور به برقراري ارتباط است ولي جنسيت طرف مقابل برايش موضوعيت ندارد؛ اگر فروشنده زن بود همين سؤال را ميكرد، مرد هم بود همين سؤال را ميكرد. اما ارتباطي كه ما داريم بحث ميكنيم جنسيت در آن تعيين كننده است؛ يعني با فردي از جنس مخالف رابطه برقرار ميكند و در اينجا ويژگي سوم ارتباط مورد بحث است: در اين ارتباطات تبادل عاطفي صورت ميگيرد و در حالت شديدتر رابطه از عاطفي به جنسي تبديل ميشود. اگر اين سه ويژگي را با همديگر تركيب كنيم مختصات آن رابطة زن و مرد هست كه در جوامع مدرن به عنوان يك پديدة نوظهور مورد توجه است؛ گرچه در جوامع قديم هم وجود داشته ولي فراگير نبوده. امروز وقتي جوان از رابطه سؤال ميكند، رابطهاي با اين مختصات مورد نظرش است. والا دغدغة دانستن حکم شرعي تبادل جزوة درسي يا سؤال علمي از جنس مخالف نيست، بلکه موضوع رابطه است، روابطي كه اين سه ويژگي دارا باشد، به همين علت پاسخ فقهي كه به اين رابطه داده ميشود معمولاً نادرست است. اينكه ما ميگوبيم مستحب است رابطه با جنس مخالف حداقلي باشد و به حد ضرورت اكتفا شود، مربوط به رابطه نوع اول است؛ يعني رابطهاي كه در آن ارتباط موضوعيت ندارد، مثلاً اگر براي خريد جايي مراجعه کرديد، با فروشنده در حد برطرف شدن نياز ارتباط برقرار كن، در اين موارد معمولاً آن حد مطلوب شرعي را در اين رابطه توضيح ميدهند. ولي پرسشي كه امروزه اغلب جوانان ميپرسند پيرامون ارتباط از قسم دوم است؛ يعني ارتباط از نوع عاطفي، ارتباطي که در آن جنس مخالف موضوعيت دارد. اما موضوع ديگري كه بايد به آن توجه داشت رابطه زن و مرد در رسانه است، در اينجا سوالي مطرح مي شود که منظور از تركيب دو واژه «رابطه» و «رسانه» چيست؟
گاهي منظور از رابطه در رسانه، يعني برنامهاي با موضوع رابطة زن و مرد. مثلاً فيلمهايي با محوريت رابطه دختر و پسر پخش ميشود. اما دربعضي موارد، موضوع برنامه روابط زن و مرد نيست اما روابط زن و مرد به تصوير کشيده ميشود. فرض كنيد در يک برنامه هم مجري خانم داريم وهم آقا، موضوع برنامه اصلاً روابط زن و مرد نيست، اما در واقع الگوي ارتباط زن و مرد به نمايش گذاشته ميشود. از اين رو آثار و پيامدهاي اين مطلب را هم بايد سنجيد. البته اين دو موضوع بحث اصلي ما نيست، موضوع اصلي ما بايد رابطة زن و مرد در رسانه از لحاظ نتيجه باشد؛ يعني تأثيراتي كه رسانه بر اين رابطه ميگذارد؛ نه موضوعيت داشتن رابطه زن و مرد و نه نمايش رابطه زن و مرد، بلکه تمامي برنامهها حتي برنامه اقتصادي و موسيقي و سرودهايي که از تلويزيون پخش ميشود، با محوريت تأثير در روابط زن و مرد بايد به بحث گذاشته شود که چه فرهنگي از ارتباط را به صورت مستقيم يا غيرمستقيم توسعه ميدهد. اين موضوع بسيار با اهميت است؛ موضوعي که کمتر به آن پرداخته شده اما بيشترين تأثيرات را درچگونگي روابط دارد. معمولاً منتقدين به رسانه نسبت به دو مقوله اول حساسند، مثلاً ميگويند در آن فيلم بازيگر زن حجابش بد بود، با هم بد صحبت ميكردند، آرايش زنندهاي داشت، حساسيت روي ظواهر است، ولي كمتر گفته شده مثلاً الگوي اقتصادي كه رسانه ترويج ميكند تأثيرش در حوزه روابط زن و مرد چه هست. از اين جهت بايد جامعتر به موضوع نگاه کرد تا بتوانيم كارشناسي دقيق و قابل توجهي داشته باشيم.
موضوع: هويت زنانه (خانم علاسوند)
محورهاي بحث
1ـ يکي از تعاريف هويت جنسي عبارت از آگاهي انسان از طبيعت زيستشناختي و پذيرفتن اين طبيعت براي خود است. من دربه کاربردن هويت جنسي تعمد دارم؛ چرا که کساني که تعبير هويت جنسيتي را به کار ميبرند نيز از به کاربردن آن تعمد دشتند؛ يعني جنسيت و افکار جامعه است که هويت زنانه را ميسازد و چيزي به معناي جنس زيستشناختي يا وجود ندارد و يا چندان معتبر و چشمگير نيست.
2ـ منظور ما از به کار بردن هويت جنسي اين است که طبيعت، در ويژگيهاي زيستشناختي و حتي برخي از ويژگيهاي روانشناختي در تعريف هويت جنسي زنان مؤثر است، طبق ديدگاه فلسفي، ما معتقديم بين روح و جنس ارتباطي وجود دارد که نميتوان آنها را از هم تفکيک کرد.
3ـ بحث هويت جنسي يکي از موضوعات مورد توجه جامعهشناختي است. مطالعات جنسيت به صورت آکادميک در حوزة مطالعات جامعهشناسي رخ داده و امروزه جامعهشناسي زنان داراي متون و منابع درسي است.
4ـ نتايجي که نظريات فرويد به دنبال دارد عبارتند از اين که: اول بدانيم اندام، تعيين کنندة سرنوشت انسان است، مطلب دوم آن که نقشآموزی جنسيتي يک فرايند انعطافپذير نيست و اين که هويت جنسيتي امري سيال نيست، بلکه امري ثابت است. طبق اين نظريه انسانها نميتوانند برخلاف جنس روانکاوانه و زيستشناسانه خود عملکردي داشته باشند.
5ـ از گزارههاي ديني ميتوان استفاده کرد که مسألة هويت به يک ريشة ثابت متصل است و ميتوان اين مسأله را اثبات کرد که در نهاد انسان چيزي وجود دارد که منشأ هويت جنسي ميشود. البته تربيتها و ساختارهاي اجتماعي نيز در سطوح مختلف در هويت جنسي تأثير خود را خواهد گذاشت.
6ـ فمينيستها با جدا کردن جنس از نقشهاي جنسيتي مسأله را به سمت بحثهاي جامعهشناختي کشاندند. اين مسأله براي جريانهاي فمينيستي فوايد متعددي داشت.
7ـ تلاش فمينيستها اين بود که با هجوم به تفاوتهاي زيستي و رواني و بياعتبار کردن اين علوم، اين تفاوتها را بياعتبار کنند و هويت زنانه را از چنگال اين علوم اثباتگرا خارج کنند. هم اين مسأله براي فمينيستها بسيار اهميت داشت و هم تلاش براي وارد کردن هويت جنسي در علوم جامعهشناختي.
در پايان لازم است نظام سؤالاتي را در موضوع هويت جنسي در نظر بگيريم تا معلوم شود در نظام فکري ما چه برداشتي از هويت زنانه و مردانه وجود دارد و ساحت انساني زن کدام است و بحث پايداري و ثبات ارزشهاي مردانه و زنانه با بحثهاي آخرتگرايانه و نظام حکيمانة خلقت چه ارتباطي دارد؟
1ـ آيا سياليت هويت، چندپارگي در هويت را اثبات ميکند؟
2ـ آيا حداقلي از ثبات در هويت وجود دارد؟
3ـ آيا نسبيتگرايي در ارزشها از جمله ارزشهاي مربوط به جنسيت، دامنگير هويت زنانه در نگرشهاي فمينيستي و ارزشهاي آنها ميشود؟
4ـ آيا ميتوان به هويت جنسي معيني ملزم بود اما هرگونه نقشآموزي جنسيتي را ناديده گرفت؟ يعني بين هويت بيولوژيکي زن و نقشهاي مربوط به آن که در همه فرهنگها، کم و بيش وجود دارند، تفکيک کرد؟
5ـ در صورتي که شاخصهاي تناسلي مربوط به جنس با شاخصهاي فرهنگي جنسيت، مثل پوشاک، آرايش، مو و .... در تعارض باشند، کدام يک بايد ملاک شناسايي قرار بگيرند؟
6ـ اگر شاخصهاي تناسلي ملاک باشند، آيا اين امر حاکي از ثبات و حجيت هويت جنسي به معناي گفته شده نيست؟
7ـ واکنشهاي متفاوت والدين در برابر دختران و پسران که در سطح عمومي جهاني به يک شکل بروز دارند آيا به اين دليل است که آنها بين دو جنس تفاوتهاي فطري ميبينند و اين واکنشها براساس اين تفاوتها است؟
8ـ آيا تغيير در الگوي رفتاري مربوط به جنس، همزمان با تشکيک در الگوهاي سنتي، حاکي از سياليت در هويت جنسي است؟
9ـ چه تعداد از تمايزات بيولوژيکي با پيدايش تلقيهاي اجتماعي و داوريهاي ارزشي از جنسيت ارتباط دارد؟
10ـ نقش جنسيتي واقعاً چيست؟ باروري، مراقبت، مشارکت اقتصادي، نانآوري و تصميمگيري کدام يک نقش جنسي است؟
11ـ آيا چيزي به نام جهتگيري رفتاري زنانه يا مردانه يا به تعبيري اخلاق جنسيتي وجود دارد؟
12ـ مرز جنسيت کجاست؟ و چه آموزشي در رابطه با جنسيتي بارآوردن فرزندان مورد تأييد دين است؟
13ـ اسلام بنابر تربيت پذيري بشر، چه مقدار از يادگيري جنسيتي را روا ميدارد؟
14ـ چه ميزان مباحثات مربوط به جنسيت و نقشهاي جنسيتي با عقايد بنيادين دين، نظير هفدمند بودن خلقت، نظم طبيعي در عالم، طبيعي بودن خانواده و مفاهيمي از اين دست مرتبط است؟
15ـ چه گزارههايي در دين، تغيير برخي از نظمبنديهاي مربوط به جنسيت را روا نميدارد؟ (مانند مديريت خانواده)
16ـ آيا تمايزات مربوط به جنسيت مثل رفتار و نقش، در تمام موارد به دليل تفاوتهاي زيستي و رواني بين زن و مرد است؟
لینکهای مرتبط